سلام : )
خوبین؟😎حرفای تکراری رو نمیخوام بگم...
فقط اینکه مثل همیشه، ممنونم ازتون و خوشحالم که همراهیم می کنین. 🙈💚💙بعد از این همه صبر و مهربونیتون اما، میخوام بدونین که دلم میخواد جبران کنم و اینکه... فردا هم قطعا آپ داریم... پس انرژی های قشنگتونو فراموش نکنین و نظرهاتونو به گوشم برسونین.💙🙈
بوس به روی لپاتون،💋
امیدوارم لذت ببرین 😚☺--------------------
از خواب که می پرم، حس می کنم تیغه ی پشتم از سرمای هوا به گز گز افتاده. توی گرگ و میش ِ هوا هم حتی می توانم نفسم را ببینم که به شکل ابر سفید رنگی از دهانم بیرون می زند و چند لحظه بعدش ناپدید می شود.
دستی به بازوی برهنه ام می کشم و چشم می گردانم برای پیدا کردن ژاکتم که به شکل گلوله شده ای، افتاده کناره ی چادر. می پوشمش و نفسم را ها می کنم توی دستم و پتو را می کشم روی تویی که همانطور برهنه خوابیده ای...
دستم سرکشی می کند اما. راه می کشد روی بازویت و تتوی گوزنی که قلبی را توی حصار ِ شاخ هایش دارد. می دانی، تو برای من به همان قداست ِ گوزنی هستی که سالها قبل، مردمانی به تجسم ِ یک خدا می دیده اند و همانقدر هم صادقانه، قلب مرا به سلطه گرفته ای.
لبهایم را به آرامی می چسبانم به برهنگی ِ شانه ات و بوسه می زنم. کاش می شد تا ابد شناور بمانم میان این لحظات.
![](https://img.wattpad.com/cover/142016386-288-k354723.jpg)
YOU ARE READING
28th (L.S)
Fanfictionمي بيني چرخش روزگار را؟ مي بيني؟ مني كه روزي در روياهايم تو را به آغوش مي كشيدم و در واقعيت از دور مي پاييدمت، حالا از آغوشت مي گريزم و در روياهايم به دنبالت مي دَوَم...! و تماشا كن مرا... مني كه عشقت را از دور ديدني مي ديدم و حالا... دريا دريا غرق...