جيمين به وضوح خوشحالي يونگيو حس ميكرد.
خوب حس ميكرد وقتي كنار همسفرشه چقدر خوشحاله!
خيلي راحت باهاش ميگه و ميخنده و تمام فراموشياشو اون لحظه كنار ميزاره.به ساعتش نگاه كرد و حدس زد ديگه وقتش شده، پس هوسوكو يونگيو تنها گذاشت و به سمت درمونگاه رفت.
_چيشد سوهو؟! آمادن؟!
سوهو با ناراحتي به جيمين خيره شد و ورقه هاي آزمايشو روي ميز گذاشت
+خبراي خيلي بد...ببين وضعيت يونگي خيلي بده! گلبولاي سفيدش كمتر از حد معمول براي يه فرد مبتلا به ايدزه. احتمال وجود يه سرطان تو بدنش خيليه! اين از حيطه كاري من خارجه...ببين بايد بره بيمارستان؛ من با دكترتون حرف ميزنم كه باهم برين بيرون.
احتمال من مزوتليوما بدخيم يا سرطان ريس. حتي ميتونه سل باشه ولي احتمال هرچيز ديگه هم هست.
فقط جيمينا...
يونگي نبايد هيچي بفهمه! هيچي! نبايد بفهمه سرطان داره!جيمين با ناراحتي سرشو تكون داد
+ورقه ارجاعشو با ورقه مرخص شدنتون بهت ميدن...
_ممنون سوهو...
جيمين تشكر كرد و از اتاق بيرون رفت
و دوباره ناراحتي، باعث كرختي بدنش ميشد...پاهاش سست شده بود! دست و پنجه نرم كردن با ايدز خودش خيلي سخت بود چه برسه وقتي كه يه سرطانم روش سوار شه!
اونم بدني به ضعيفي بدن يونگي...شانس موندنش خيلي كم بود..._خدايا...مراقب هيونگم باش...!
چندتا نفس عميق حالشو بهتر كرد و باعث شد ماسك خوشحالي حسابي رو صورتش بشينه.
آروم آروم به سمت حياط رفت ولي اثري از يونگي و هوسوك پيدا نكرد.
خودشو تو اتاق هوسوك پيدا كرد ولي هوسوكم تنها بود+هي جيميني! يونگي رفت تو اتاقتون!
جيمين تشكر كرد و وقتي رسيد يونگي مشغول نقاشي كشيدن بود
_اينجايي هيونگي!
يونگي دست از كشيدن كشيد و با لبخند به جيمين خيره شد
+اومدي؟! سوهو چي گفت؟!
جيمين شونه بالا انداخت و بغضشو قورت داد
_التهابه.گفت اذيت ميكنه ولي خوب ميشه
يونگي به جيمين كه كنارش نشست لبخند زد و مشغول تماشاش شد.
جيمين پمادي كه سوهو بهش داده بودو رو دستش ريخت وبه پوست دست و بازوي يونگي كشيد
YOU ARE READING
⚜️А моиsтея саггеd АgusТ D⚜️
Fanfiction•[تجربه یک زندگی با دوران کودکی جنجال برانگیز قطعا چیزی نیست که همه ازش لذت ببرن!🃏 هیچوقت اون انتظاری که از زندگی داریم رو شاهد نمیشیم چون زندگی در عین ساده به نظر رسیدنش پیچیدس، مثل منطقه هزاره میمونه که درگیرش شدی و برای خلاص شدن ازش باید اونقدر...