Hot Fingerprint

986 219 44
                                    

لویی با اخم زل می‌زنه به نیک که داره می‌خنده. نیک خنده‌ش که تموم میشه دولا میشه و یه ذره آبجو برای خودش می‌ریزه : بهش بگو خیلی بانمکه.

لویی عصبانی میگه : من جدی‌ام نیک. اون دائم قاطی می‌کنه داستان و واقعیتو و از قصد نیست.

نیک آبجو رو یه جا سر می‌کشه. پاشو روی پاش می‌ندازه و با مسخره بازی دستاشو توی هم گره می‌زنه : این یه بیماری کشنده به اسم هالاچووالاچیه. برو بابا لویی. اگه من اندازه‌ی شت به روانشناسی علاقه داشتم ازش انصراف نمیدادم.

لویی پوفی می‌کشه و دستشو بین موهاش می‌بره. با پا محکم به پای نیک می‌کوبه : به هیچ دردی نمی‌خوری نیک. فقط بلدی گند بزنی.

نیک سرخوش می‌خنده : نه که خیلیم بدت اومد اونقد بغلش کردی؟

لویی پاهاشو توی شکمش جمع می‌کنه و دستاشو دور زانوهاش حلقه می‌کنه. چونه‌شو به زانوش تکیه میده : من واقعا روانی شدم وقتی دیدم داره گریه می‌کنه. واقعا قلبم نزدیک بود بایسته.

نیک سرفه‌ای می‌کنه و جدی به لویی خیره می‌شه. اون فکر نمی‌کرد قضیه انقدر بین اون دوتا جدی باشه. یواش می‌گه : به حرف من اعتماد نکن لویی. گورتونو گم کنین و برین پیش یه روانشناس.

لویی هومی می‌گه و با انگشت شستش خیسی گوشه‌ی چشماشو می‌گیره : همین‌کارو می‌کنیم.

نیک به گوشی لویی که رو میز ویبره میره اشاره می‌کنه : داره زنگ می‌زنه. زودتر جواب بده تا بیشتر مقصر نشدم.

لویی دوباره پاشو می‌کوبه به پای نیک و موبایلشو برمیداره. هریه. لبخندی می‌زنه و جواب میده : هی. همین الان داشتم با نیک راجع بهت حرف می‌زدم.

صدای خسته‌ی هری میاد : دلم تنگ شده برات لویی.

لویی سکوت می‌کنه. پیشونی‌شو به کف دستش تکیه میده : هری. ما توی دنیای واقعی‌ایم و من همین امشب دیدمت.

هری میدونه. با بغض به لیوانای شربت شاتوت رو به روش زل می‌زنه : میدونم. من دلم برات تنگ شده لویی.

لویی ابروهاشو مرتب می‌کنه و یواش می‌گه : فردا میام کتابخونه. همو می‌بینیم.

هری پوفی می‌کشه و یکی از لیوانا رو هم می‌زنه : من یه ذره شربت درست کردم. تو فردا مافین بیار.

لویی صدادار می‌خنده : باشه ولی به هر حال ما باید بریم پیش یه روانشناس. این نیک لعنتی هیچی بارش نیست.

هری می‌خنده و توی کشوها دنبال قیف می‌گرده که لیوانای شربتو توی یه بطری بریزه برای فردا. یواش می‌گه : تو خوابت میاد؟

All I owned (L.S)Where stories live. Discover now