Chapter 18 : فوق العاده میشه زمانی که کم بیاری

1.7K 280 68
                                    

چپتر ۱۸
نوا گرلد اسکای
فوق العاده میشه زمانی که کم بیاری

تصمیمی که گرفتم اشتباه بود . کصشری بیش نبود . گلاوس چیز بدی نیست . چیز خوبیه . باید بهش میگفتم . الان دارم تقاصشو پس میدم . هر وقت با اون پسره میبینمش که همو میبوسن یا باهاش لاس میزنه یه حس وحشتناکی بهم دست میده . اون بهم توجه نمیکنه و همش بی توجه از کنارم رد میشه . تلاش کردم باهاش حرف بزنم ولی اون دست رد میزنه . از دنیاش منو بیرون کرده . و الان ، من تنهام .

چلسی کنارم رو مبل نشست . گلاوس تو اتاقشه و حتما داره با اون پسره بیو حرف میزنه . ماه پیش منو چلسی دوباره با هم وارد رابطه شدیم . چلشی تمام تلاششو کرد تا وفاداریشو بهم ثابت کنه . پشت سر هم ازم معذرت خواهی میکنه و میگه هیچوقت دیگه همچین کاری نمیکنه و من تنها عشق زندگیشم . پس تصمیم گرفتم برگردم پیشش .

در واقع این یک عشق یک طرفست .

من خیلی دوستش داشتم اما الان نمیتونم بگم دوستش دارم یا نه . در واقع تمام شور و هیجان و حسی که نسبت به چلسی داشتم نابود شده . یه حس تهی درونم دارم زمانی که به چلسی خیره میشم . مثل همین الان که کنارم نشسته ولی هیچ حسی نسبت به بودنش ندارم . درسته زیر خوابه خوبیه ولی چیز بیشتری نیست .

سه ماه از روزی که کشیدمش تو اتاقک داخل راهرو سومی ها و باهاش حرف زدم میگذره . خب ، نمیشه بهش گفت مکالمه چون اصن با من حرف نزد . چیزی که اون روز بهش گفتم بزرگترین اشتباهی بود که تو زندگیم انجام دادم . من یه احمق روانیم .

چلسی تو گوشم زمزمه میکرد و تنها حسی که اون لحظه داشتم پرت کردن و هول دادنش بود تا ازم دور بشه . ولی اینکارو نکردم چون تمام توجه بچه های گروهمون رو ماست . رابطه ی منو چلسی  . تمام حرکات چلسی رو زیر نظر دارن . مایک به چلسی بی محلی میکنه و تلاش میکنه توجه نکنه .چلسی هم باهاش حرف نمیزنه . و زمانی که ما با همیم همیشه یه سکوت عذاب دهنده بینمون شکل میگیره و حتی بقیه بچه ها مثل کولین ، سم ، نِرو ، کوین نمیتونن این سکوت رو بشکنن .

" مشکلت چیه عزیزم ؟" چلسی ازم پرسید و رو تختم کنارم نسشت . میخواستم بگم " تویی "  ولی خیلی زشت میشد اگه اینو میگفتم پس فقط دهنمو بستمو و لبامو رو هم فشار دادمو سرمو تکون دادم . چلسی اخم کرد ولی بیخیال این مسئله شد .

برف زیاد و سوز شدیدی میومد . داخل خونه مثل یخچال بود ؛ خیلی سرد بود و اطراف خونه ، بیرون ، برف زیادی اومده بود . هیچکدوممون نمیخواست بره بیرون . تنها شومینه این خونه رو گرم میکرد . گلاوس کنار شومینه نشسته بود نزدیک اتیش شومینه و طلب گرما میکرد . میتونستی به وضوح لرزیدن بدنش رو ببینی . هر لحظه که نفس میکشه ، نفسی که از دهنش بیرون میده اشکاره . خیلی بد میخواستم بغلش کنم تا گرمش کنم . ابروهاش بهم گره خورده بود و لباشو از هم باز کرده بود و به پوزیشن هندی ها نشسته بود . جنی داشت برامون سوپ درست میکرد تا بخوریم . بهمون گفت سوپ بهتون کمک میکنه گرم بشید . پدر تو اتاقشه و خدا میدونه داره چیکار میکنه . پاهام خود به خود حرکت میکنه انگار مغز خودشو داره و ازون دستور میگیره و در ثانیه ی بعد کنار گلاوسم . از گوشه ی چشماش نگاهم کرد و ازم دور تر شد . با یه حرکت کوچیکش میتونه بهم اسیب بزنه ؛ این بهم اسیب میزنه . ولی بازم نمیتونم سرزنشش کنم . به تماشا کردن اتیش ادامه داد انعکاسش تو چشمای سبز زیبا و نفسگیرش دیده میشد و من نمیتونستم چشم ازش بردارم . رنگ سبز چشماش با رگه هایی از رنگ اتیش ترکیب فوق العاده ای میساخت . مثل آتیش درون آب بود . تکون ناخوشایندی خورد و اب دهنشو با صدای بلند قورت داد . سیب گلوش حرکت کرد . گردنش . خدایا ، حتی گردنشم سکسیه . بهم نگاه کرد و نگاهمون تو هم قفل شد . چشمای سبزش تو چشمای آبیم قفل شد . اخم کرد و تلاش کرد بایسته اما دستام حرکت کرد و شونه هاشو گرفت و محکم نگهش داشتم . به دستم نگاه کرد و بعد جهت نگاهشو به من تغییر داد و ابروهاش بهم گره خورد . دهنم باز شد اماده بودم یه چیزی بگم چیزی که مدت ها برای گفتنش  میخواستم خودمو بکشم ولی انگار صدام در نمیومد . نمیتونستم حرف بزنم و احساساتم رو نشونش بدم . منتظر موند تا حرفمو بزنم ولی وقتی دید نمیتونم چیزی بگم سرشو تکون داد دستم از رو شونش افتاد ، مثل مرده ها شده بودم . سرشو تکون داد و از پله ها بالا رفت  و بهم بی محلی کرد .

Falling In Love With Mr.Step-Brother[BoyXBoy] TranslationWhere stories live. Discover now