چپتر ۲۷
گلاوس کایسر اسچلاند
تاریک ترین زمان
یک روز از قرارمون گذشته . من و نوا از گذشته بهم نزدیکتر شدیم. از نظر مامان و ریچارد ، من و نوا کارای برادرانه انجام میدیم. مثل ، ساختن جوک (نکات جنسی) ، حرکت دوستانه (با بعضی اوقات بوسه روی لب های هم دیگه بدون اینکه ما رو ببینن) ، و لمس کردن قسمت هایی از بدن هم . چلسی و نوا رابطشونو بهم زدن . نوا کسی بود که بهمش زد . این خبر مثل طاعون تو مدرسه پخش شد. هنوزم تو مدرسه میچرخه . چلسی هنوز خیلی بد نگام میکنه ، اما همیشه جلو خودمو میگیرم تا نزنم داغونش کنم . همه میگن که چلسی دوباره نوا رو فریب داده ، و هر وقت چلسی صحبت میکنه ، هیچ کس حرفشو باور نمیکنه . به چشم همه تبدیل به یه دختر ساده با لقب جدید "دانش آموز معمولی" شده . شب گذشته باورنکردنی و کامل و جادویی بود ، با اینکه هنوز هم پشتم درد می کنه ، اما تمام تلاش خودم رو برای نادیده گرفتن دردم میکنم چون نوا به شدت نگرانمه ، با این حال من همیشه بهش میگم که کاملاً خوبم. چند ضربه به شونم خورد و برگشتم تا ببینم کیه و متوجه شدم که بیو عه . بهم لبخند و یهو حس خیلی بدی وجودمو پر کرد . من بهش امید دادم ؟ که باهام باشه ؟ من ازش خوشم میاد . واقعا خوشم میاد اما من عاشق نوا ام . من عاشقشم . هیچکس نمی تونه احساسی که به نوا دارم رو از بین ببره . همونطور که یکی از ابرو هاشو بالا مینداخت کمی خم شد و دستشو رو شونم قرار داد ، به ارومی فشارش داد .به سمت چپم نگاهی انداختم و متوجه شدم ، نوا داره به ما نگاه می کنه . حسادت از چشماش داد میزنه و لباشو با حرص رو هم فشار میده . وقتی عصبی میشه خیلی کیوت میشه ! بعدا از خجالتش در میام .
" مشکل چیه گلاوس ؟ " همنطور که با نگاهش که معلوم بود گیج شده ازم پرسید . " کاری کردم ؟ "
" راستش یه مشکلی هست . " من گفتمو نفسمو داخل سینم حبس کردم و اماده شدم که بهش بگم . " بهتره بریم یه جا دیگه حرف بزنیم چون چیزی که قراره بهت بگم خیلی مهمه ."
" خیلی خب ."
دستمو گرفت و من چشمامو بستم تلاش کردم دستمو از تو دستش بیرون بکشم . بیو دست از راه رفتن کشید و دوباره نگام کرد . گیج شده بود . گرفتن دستش واقعا کار درستی نیست . نوا منظورشو اشتباه متوجه میشه و فکرای دیگه ای راجبمون میکنه . بعلاوه نوا الان دیگه دوست پسر من به حساب میاد و تنها کسی که میتونه و حق گرفتن دست منو داره فقط اونه . بیو نگاهشو با عصبانیت گرفت و دستشو پشتم گذاشت تا بریم یه محیط خلوت تر .
ساختمون جدید .
بیو همه جارو گشت تا مطمئن بشه کسی اون اطراف نیست و روبروم وایساد . نفس عمیق کشید و سرشو تکون داد . بهم اشاره کرد که حرف بزنم . مطمئم متوجه شده که سریع مودم عوض شد وقتی دستمو گرفت . بیو واقعا ادم خوبیه ولی من اون کسی نیستم که باید باهاش باشه . من فقط قسمتی از زندگیشم ، ولی کسی نیستم که بتونم زندگیشو بسازم . نفس عمیقی کشیدمو چند بار پلک زدم و دهنمو باز کردم ولی هیچی از دهنم بیرون نیومد ...
YOU ARE READING
Falling In Love With Mr.Step-Brother[BoyXBoy] Translation
Romanceخدای زیبایی . این اسمیه که دوستای نُوا و بقیه ی رفقاش تو مدرسه صداش میزنن . اون پولدار و عالیه . و این اولین چیزیه که مردم ازش میدونن . فقط ۱۸ سالشه و دانشجوی ارشده . وقتی مادرش ترکش کرد و پدرش به کلی تغییر کرد ، رفتاراش سرد و بی احساس شد . عصبی و خ...