__________•__________•__________(جونگ کوک)
داشتم با جیمین هیونگ بحث میکردم که اونجا جلوی بقیه بهم چیزی نگه و آبروم رو نبره که ماشین محکم با چیزی برخورد کرد و خدارو شکر که این کمربند ها بودن وگرنه معلوم نبود چه بلایی سرمون میومد. سرم رو یکم کج کردم که ببینم با چی برخورد کردیم که یه ماشین دیگه بود. ( پس می خواستی وسط جاده با چی تصادف کنی کوک جان ؟؟؟ سنگ ؟؟؟!!) صاحب ماشین یک زن بود اومد بیرون و ما رو به رگبار فحش گرفت ، جیمین هیونگ وحشت زده از ماشین پرید بیرون و سعی کرد زن رو اروم کنه که موفق هم نشد هیچ زنه بدتر فحش داد. بیخیال این شدم که مردم دارن فیلم میگیرن و از ماشین پیاده شدم و سمت زنه رفتم. زن تا من رو دید آروم شد و بهت زده به من نگاه کرد. جلو تر رفتم و گفتم :من : اه ، من واقعا متاسفم اصلا دوست نداشتم همچین بلایی سر ماشینتون بیاد لیدی.
زن : وایییییی شما جونگ کوکی!!!! اصلا اشکالی نداره کوکیییی ، ماشینم فدای سرت.
ایشششش چقدر بدم میاد انقدر زود دختر خاله میشن.
من : خواهش میکنم ولی باید خسارت رو پرداخت کنم مقصر راننده من بوده.
اصلا حوصله ندارم که بگم چقدر زنه قربونت صدقم رفت وبا هزار بدبختی شماره جیمین رو بش دادیم و به خاطر ترافیک من و جیمین مجبور شدیم ادامه راه رو بدویم و چجوری جلوی کارگردان و بقیه ضایع شدم و همین جور نگاه بدی که کیم تهیونگ تا وارد شدم بهم انداخت.
جیمین هیونگ یکی زد به پهلوم که از فکر اومدم بیرون و گفتم :من : آییییییییی جیمین هیونگ چرا میزنی ؟؟؟؟؟
جیمین : برای اینکه صد بار صدات زدم تو یک بار هم جوابم رو ندادی ، داری به چی فکر میکنی که همچین غرق شدی ؟؟؟؟ یه نگاه به دورورت کن همه دارن میرن و تو مثل بز ها فقط زل زدی به برگه های روبه روت!!!!
یه نگاه به دور و ور انداختم که دیدم راست میگه. همه دارن جمع و جور میکنن که برن و فقط من موندم.
من : یه چیز خاصی فکر نمیکردم هیونگ ، بیا ما هم بریم دیگه.
بلند شدم وبا جیمین هیونگ رفتم بیرون که این نکته بزرگ یادم اومد ما با ماشین تصادف کردیم و الا ماشین نداریم ، با قیافه ای که انگار از جنگ شکست خورده ، طرف جیمین چرخیدم و گفتم :
من: هیونگ ، ما که ماشین نداریم 😞 با چی باید بریم خونه 😞
جیمین تا خواست حرفی بزنه یه پسر لاغر و خیلی سفید اومد طرفمون و رو به جیمین گفت :
پسر لاغر و سفید : جیمین شی ، ماشین اون طرف چرا موندید اینجا ؟؟؟
جیمین : واقعا ممنونم یونگی شی.
همون پسری که فهمیدم که اسمش یونگی یه خواهش زیر لب گفت و به قیافه متعجب من آروم خندید و گفت بریم دنبالش.
جیمین دستم رو کشید و گفت :جیمین : جونگ کوکی این منیجر کیم تهیونگ ، اسمش مین یونگی؛ وقتی رفتم نشستم جریان رو براش تعریف کردم و گفت حالا که ما ماشین نداریم میتونه ما رو برسونه😃
من : ولی هیونگ میتونستیم با تاکسی بریم یا
یونگی پرید وسط حرفم و گفت :
یونگی : جونگ کوک شی این چه حرفیه !!!! شما قرار با تهیونگ فیلم بازی کنید ، این جور هم بیشتر همدیگه رو میشناسید هم میتونید این جو غریبی که بینتون هست رو از بین ببیرید ؛ خودتون می دونی که تو فیلم قرار با تهیونگ خیلی صمیمی شید.
بعد یه چشمک زد ودر ماشینی که روبه رومون بود رو باز کرد و ادامه داد :
جونگ کوک شی شما عقب پیش تهیونگ بشینید و جیمین شی شما بیاید جلو
و در طرف شاگرد رو باز کرد و رفت روی صندلی راننده نشست.
![](https://img.wattpad.com/cover/178489458-288-k863894.jpg)
YOU ARE READING
『 Lovely colleague 』
Fanfiction__________•__________•__________ جونگ کوک به خاطر وصیت نامه مادرش که گفته بود باید تو یه فیلم گی بازی کنه، تصمیم میگیره داخل فیلم ( گی) که بهش پیشنهاد شده بازی کنه و موضوع وقتی جالب میشه که کوک نقش مقابلش رو میبینه و..........