__________•__________•__________( جونگ کوک)
نامجون و جین هیونگ ازمون خداحافظی کردن و گفتن بوسان باهامونن و حتما باید اونجا بیشتر با هم وقت بگذرونیم.
منم خواستم از تهیونگ خدافظی کنم و برم که تهیونگ خودش اومد طرفم و گفت :تهیونگ : جونگ کوک ، از جیمین خبر داری؟؟
با به یاد اوردن اینکه جیمینی رو حدود چهار روزه ندیدم و غیر از دو روز پیش که با هم تلفنی حرف زدیم هیچ خبری ازش ندارم لبام اویزون شد و گفتم :
جونگ کوک : نه ، دو روز ازش بی خبرم!
نمیدونم چرا ولی حس کردم یه لحظه حالت تهیونگ شیطانی شد!
تهیونگ : واقعا ؟؟؟ حتی بهت نگفته که دیشب بین خودش و یونگی چه اتفاقی افتاده ؟؟
بین یونگی و جیمین ؟؟چی؟؟
با شَک پرسیدم:جونگ کوک : نه ، چی شده مگه ؟
تهیونگ : واو! فک میکردم انقدری به جیمین نزدیک باشی که بهت بگه.
با گیجی بهش نگاه کردم کرم که ادامه داد :
تهیونگ : خب ، دیشب یه اتفاق مهم افتاده.
اومد جلو و دستش رو دور شونم حلقه کرد ؛ سرش رو به گوشم نزدیک کرد ؛ نفس های داغش داشت به گوشم می خورد.
تهیونگ : میدونی ، جیمین و یونگی دیشب یه چیز جدید تجربه کردن که.....
هی ، جریان چیه ؟؟ بدجور داره گیجم میکنه.
تهیونگ : که نمیشه به تو گفتش چون هنوز کوچیکی!!!!
چیی؟؟ من کوچیکم!!!؟؟؟؟؟
جونگ کوک : هیی ، تهیونگ ؛ من بیست سالمه یعنی چی که کوچیکم ؟؟؟
تهیونگ : اره ، بیست سالته ولی.....برای درک این مسائل کوچیکی!!! میترسم بگم تا دو روز تو شوک بمونی!!
این عوضی خیلی زود من رو عصبی میکنه!
جونگ کوک : یاااااا، کیم تهیونگ ، چرت نگو!! بچه نیستم که همچین باهام حرف میزنی.
پسره بیشور ، اصلا گمشو اون ور !دستش رو از دور شونم باز کردم و هلش دادم اونور ؛ تهیونگ بلند خندید که بدجور حرصیم کرد ؛ اومد نزدیک تر و دوباره دستش رو دور شونم حلقه کرد ، البته این بار محکم تر از بار قبل!! این بچه پروِ عوضی........
تهیونگ : حرص نخور کیوتی!!! اگه خیلی کنجکاوی فردا که برای تمرین میای خونم یه نیم زود تر بیا.
جونگ کوک : هیییی ، ترمز بگیر منم بیام! کی گفته میام خونه تو؟؟؟؟؟
تهیونگ : من گفتم.
جونگ کوک : اها ، بعد اون وقت از کجا میگی که میام ؟؟؟
تهیونگ : از اونجایی که من مشکلی با این جور صحنه ها ندارم و اونی که براش تازگی داره و نیاز به تمرین تویی ؛ اینم بدون من خیلی دارم بهت لطف میکنم که وقت با ارزشم رو در اختیارت قرار میدم!!
![](https://img.wattpad.com/cover/178489458-288-k863894.jpg)
YOU ARE READING
『 Lovely colleague 』
Fanfiction__________•__________•__________ جونگ کوک به خاطر وصیت نامه مادرش که گفته بود باید تو یه فیلم گی بازی کنه، تصمیم میگیره داخل فیلم ( گی) که بهش پیشنهاد شده بازی کنه و موضوع وقتی جالب میشه که کوک نقش مقابلش رو میبینه و..........