تهیونگ: قصش درازه.....فلش بک:
سوسن خانم.....ابرو کمون....چشم عسلی.....میخام بیام در خ__
به سرعت دستش رو روی الارم گوشیش کشید....
تهیونگ: بیدارم...بید___
و خب....دوباره خوابید😐
دست كبوتراي عشق
واسه كي دونه بپاشه
مگه تن من مي تونه
بدون ت_____و بعدش به سرعت بیدار شد و الارمش رو خاموش کرد....
تهیونگ: یا مسیح به قران بیدارم.....
به سرعت بلند شد و ابی به دست و صورتش زد....
داشت به سمت اشپزخونه برای خوردن صبحانه میرفت که گوشیش زنگ خورد....
موبایلش رو برداشت و با دیدن اسم"مونی مونییی خرابکاررر" لبخند مستطیلی شکلی زد....
تهیونگ: سلام هیونگ....
نامجون: یاااا کیم تهیونگ کجایی؟؟
تهیونگ در حالی که داشت روی نونش پنیر میمالید موبایل رو بین شونه و گردنش گذاشت.....
تهیونگ: من؟؟ من نزدیکم....توی ترافیکم....اره ترافیکه....
نامجون: مطمعنی....؟ پس چرا انقدر ساکته؟؟؟
تهیونگ نگاهی به اطراف کرد و لبش رو گاز گرفت.....
تهیونگ: عام.....اها هوا بد بود پنجره ها رو دادم بالا....اوه هیونگ چراغ سبز شد باید برمممم
تلفن رو قطع کرد و شونه ای بالا انداخت....
با کمال ریلکسیشن لقمش رو میجوید و همزمان به سمت موبایلش رفت و اهنگ مورد علاقشو پلی کرد...
اهنگ مورد علاقش:
یه دل میگه برم برم
یه دلم میگه نرم نرم
طاقت نداره دلم دلم
بی تو چه کنم
پیش عشق ای زیبا زیبا
خیلی کوچیکه دنیا دنیا
با یاد توام هرجا هرجا
ترکت نکنم
سلطان قلبم تو هستی تو هستی
دروازه های دلم را شکستی
پیمان یاری به قلبم تو بستی
با من پیوستی
یه دل میگه برم برم
یه دلم میگه نرم نرم
طاقت نداره دلم دلم
بی تو چه کنم
پیش عشق ای زیبا زیبا
خیلی کوچیکه دنیا دنیا
با یاد توام هرجا هرجا
ترکت نکنم
سلطان قلبم تو هستی تو هستی
دروازه های دلم را شکستی
پیمان یاری به قلبم تو بستی
با من پیوستی
اکنون اگر از تو دورم به هر جا
بر یار دیگر نبندم دلم را
سرشارم از آرزو و تمنا ای یار زیباهمزمان که کیونشو تکون میداد و با اهنگ میخوند با خیالت راحت شروع کرد به اماده شدن....
بعد از اینکه به خوبی تیپ کرد چشمکی به خودش توی اینه زد و تعظیمی نمایشی کرد......
سوییچ ماشینشو برداشت و به سمت بیمارستان رانندگی کرد.....
YOU ARE READING
ʚ𝙈𝙮 𝙨𝙬𝙚𝙚𝙩 𝙙𝙞𝙨𝙖𝙨𝙩𝙚𝙧ɞ
Fanfiction[C O M P L E T E] نویسنده:ماری کاپل ها: یونمین ویکوک نامجین ژانر: هیبرید،کمدی، فانتزی، فلاف، کیوت،اسمات،امپرگ این مجموعه تشکیل شده از ۴ فصل: فصل اول: my mochi kitty تمکیل شده_ یونمین خلاصه: یونگی هیچ وقت فکرشو نمیکرد اوردن یه بچه گربه ی کیوت اون ر...