S1 • part2

2.9K 501 20
                                    

تهیونگ که رو کول جیمین بود چاقاله هایی که جیمین واسش کنده بود رو میخورد و صدای خورد شدنشون زیر دندوناشو دوست داشت..
+به منم بده
تهیونگ یکی گرفت دستشو جلوی صورت جیمین برد مدام به صورتش میزد تا دهنشو پیدا کنه..جیمین دهنش رو باز کرد و قاپیدش..
+امم خوشمزن..ولی زیاد نخور دل دردمیگیریا
جیمین صدایی  شنید ایستاد و اطراف رو دقیق نگاه و گوش هاش رو تیز کرد..ولی صدای ملچ ملوچ تهیونگ نمیزاشت درست بشنوه
+تهیونگ دو دقیقه نخور
تهیونگ ولی گوشش بدهکار نبود..کلافه تهیونگ رو از رو کولش پایین اورد و رو تنه درختی که رو زمین بود نشوندش
+اینجا باش الان برمیگردم
تهیونگ متعجب دورشدنش رونگاه کرد..شونش رو بالا انداخت و مشغول خوردن چاقاله هایی شد که تو دامن لباسش ریخته بود
جیمین اطرافو گشتی زد..وقتی کسی رو ندید نفسش رو فوت کرد و خواست برگرده که پیرزنی عجیب جلوش دراومد.. ترسیده تکونی خورد و به چشم های عجیب و آبیش زل زد
+پسر جون خونه گرگ پیر کجاس؟
+منظورت پدربزرگمه؟
پیرزن لبخند زد+تو نوه ی اخرشی درسته؟
جیمین متعجب فقط نگاهش کرد..پیرزن لبخند کشیده ای رو لب هاش نشست و شروع کرد دور جیمین چرخیدنو حرف زدن
+همونیکه همه میگن نحس و شومه ولی نمیدونن یه روز میرسه به شکوهش غبطه میخورن و..
+چیییییم بیا دیدههههه
پیرزن شوکه چرخید سمت صدا و جیمین که گیج شده بود به یه طرف اشاره کرد+اونجاس کلبش..من باید برم
شروع کرد به دوییدن.پیرزن به دورشدنش خیره شد و زمزمه کرد
+این اخرین دیدارمون نیست گرگ جوان
خندید و سرش رو تکون داد و سمت کلبه حرکت کرد
** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** **
جیمین تو قصر میچرخید و متعجب بود که چرا تهیونگ مثل همیشه بهش نچسبیده..سمت اتاق تهیونگ رفت.. مردی رو دید که به عنوان پزشک قبلا میشناختش و از اتاق تهیونگ همراه فلور بیرون اومدن..متعجب سرجاش ایستاد و شنید
+اون شربتو بهش بدید خوب میشه چیزی نیست زیاد چاقاله خوردنم این مشکلارو داره
+ممنون که اومدی
پزشک با خنده گفت+تنها کسی که به من نیاز داره تو و اون پسرین وگرنه خوناشاما که مریض نمیشن گرگینه هام انقد غرور دارن که پیش من انسان نمیان معالجه شن
دستش رو تکون داد و دورشد..فلور که نگاهش با پزشک بود جیمین رو دید که نزدیکش میشد
+چیزی شده؟
فلور با لبخند گفت+ چیز مهمی نیست شکمش یکم درد میکنه
جیمین صدای گریه تهیونگ رو میشنید سریع سمت اتاق رفت و قبل اینکه فلور دستش به در برسه وارد شد و سمت تهیونگ دوید
تهیونگ با دیدن جیمین با گریه گفت+چیمینی دلم درد موتونههه..
جیمین کنارش دراز کشید
+میخوای برات بمالمش؟
تهیونگ خودشو کشید سمتش+ مثل اونشب ناژم میتونی تا بخواوم؟
جیمین سمت خودش کشیدش و دستشو زیر سرش گذاشت و با دست دیگرش شروع به مالش دادن شکمش کرد و کنار گوشش اهنگ کودکانه ای زمزمه کرد..تهیونگ اروم گرفت ..فلور که هنوز دم در بود با دیدن این صحنه لبخند زد..
+تهیونگ خوبه؟
به روتیز که نزدیک میشد نگاه کرد..روتیز در رو کمی هل داد تا داخل شه که فلور لباسش رو گرفت و عقب کشیدش و اروم گفت+کجااا نمیبینی اروم گرفته بیا بریم جیمین پیششه..
روتیز با اخم گفت+ اگه ببینن جیمین پیش تهیونگه به تهیونگم انگ نحسی میزنن
فلور اخم کردو دروبست+اخرین بارت باشه به جیمین میگی نحس
بهش چشم غره رفت و راه افتاد و همسرش هم با خودش همراه کرد
جیمین که حرف روتیز رو شنیده بود اه کشید.. به تهیونگ که تو بغلش خوابیده بود نگاه کردو لبخند زد بااون پسر بچه که از نظر سنی فقط مثل هم بودن همه چیو فراموش میکرد حتی نحس بودنش
** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** **
تهیونگ به دختربچه ای که رو به روش نشسته بود و خیره نگاهش میکرد اخم کرد و به غذا خوردنش ادامه داد.فلور با سرو صداهای تهیونگ حرفش رو با همسر وزیر جنگ نیمه گذاشت و نگاهش کرد و با دیدن صورت روغنی و قرمزش هین بلندی کشید
+تهیونگ چرا اینجوری میخوری؟
تهیونگ مشت پر از غذاشو چپوند تو دهنش و با دهن پر گفت+مگه.. چی..جول میخو..لم؟
فلور دستمال گردنشو که کامل کثیف شده بود دراورد و یکی دیگه برداشت و صورت کاملا کثیفش رو پاک کرد
+نه من نه پدرت اینجوری غذا نمیخوریم که تو میخوری
+چیمین میخوله
همه اروم خندیدن..وزیر رو به روتیز گفت+ گرگینه ها هیچ وقت عادات حیوونی خودشونو ترک نمیکنن
فلور دندون هاش رو روی هم فشرد و روتیز لبخند تصنعی ای زد و به فلور نگاه کرد..دختر بچه که با ناامیدی تهیونگ رو نگاه میکرد گفت+ تو خلی کثیف میخولی حالمو بهم ژدی
فلور دست از تمیز کردن تهیونگ برداشت و قاشق و چنگال رو به دستش داد
+با اینا بخور
تهیونگ که هنوز با اخم دختر بچه رو نگاه میکرد به قاشق چنگال تو دستش نگاه کرد..سعی کرد با اون ها بخوره ولی براش سخت بود به خاطر همین گذاشتشون کنارو بازهم با دست شروع به خوردن کرد..فلور کلافه نفسش رو فوت کرد و چیزی به به گوش های ناشنوای تهیونگ نگفت
وزیر+ برای جانشینتون باید برنامه درستی برای یادگیری شمشیرزنیو تیراندازی و چیزای دیگه انتخاب کنین
روتیز سرش رو تکون داد
+درسته!کایدو به عنوان جانشین کیتو مهارت هاش عالیه نمیخوام پسرم چیزی کمتر از اون داشته باشه
فلور+ روتیز هنوز معلوم نیست کی جانشین کیتو میشه جیمین یا کایدو!
وزیر خندیدو تهیونگ با شنیدن اسم جیمین چشم از دختر بچه برداشت و کنجکاو فلور رو نگاه کرد
وزیر+ کیتو فقط کایدو رو به عنوان پسرش قبول داره
فلور+ولی این کیتو نیست که انتخاب میکنه باید پدرش تکا (teka) جانشینو انتخاب کنه مگه قانونشون این نیست که هر الفایی باید الفای دونسل بعد رو انتخاب کنه؟
وزیر مبهم به روتیز نگاه کرد
روتیز نفسش رو بیرون داد و برای اتمام بحث گفت
+ فلور الان ما نباید درباره ی الفاشدن گرگینه ها بحث کنیم تو این مهمونی کوچیک هممون خوناشامیم پس دلیلی نمیبینم حرفی از گرگینه ها زده بشه
+مامافلول من دیده شیر شدم
فلور چشم از روتیز برداشتو رو به تهیونگ با لبخند تصنعی گفت+نوش جونت عزیزم با هیری برو بازی کن
هیری از رو صندلی پایین پریدو سمت تهیونگ رفت
+بیا بلیم اتاقت باهم باژی کنیم
تهیونگ برخلاف میلش از رو صندلی پایین پرید و دنبال هیری راه افتاد
تا شب مشغول بازی بودن و برای اولین بار بود با کسی تقریبا با اندازه جسمی و سنی خودش بازی میکرد و تو اون لحظات کاملا هم بازی همیشگیش رو فراموش کرده بود
فلور لای در اتاقش روبازکرد و دزدکی به داخل نگاهی انداخت..هیری تاجی روی سرش گذاشته بود و به عنوان ملکه جشن عروسیش با تهیونگ شاهزاده خواب آلود رو ترتیب میداد
آروم خندید و داخل شد
+دارین چه بازی میکنین؟
تهیونگ خمیازه کشید و هیری گفت+ من ملتمو اینم شاهه ما دالیم جشن اژدباج میگیریم..
فلور خندید و سمت هیری رفت تاج و توری که دور خودش پیچیده بود رو کناری گذاشت دست هیری رو گرفت سمت در رفتن
+ولی الان دیگه وقت خوابه
+خواب؟ولی من ته نمیخوابم
به در رسیدن
+تو اره ولی تهیونگ..
چرخیدن سمت تهیونگ که روی زمین نشسته بود و بلند خمیازه میکشید
هیری متعجب گفت+چرا اون میخوابه؟
فلور در اتاق رو بست و رو به هیری گفت+چون اون یه انسانه
فلور بعد رسوندن هیری به اتاقش به اتاق تهیونگ برگشت.روی زمین خوابیده و تو خودش مچاله شده بود..لبخند زد و نزدیکش شد جسم کوچیکش رو بغل گرفت و اروم روی تختش خوابوند..ملافه رو روش کشید و رو صورتش خم شد و گونش رو بوسید
+ مامافلول اژدباچ ینی چی؟؟
فلور متعجب نگاهش کرد که با چشمای خمارو نیمه بازش بهش نگاه میکرد
کنار تختش نشست و با لبخند پرسید
+برای چی میپرسی؟
خواب آلود گفت+اخه هیلی دف وختی بوزورگ شدم باهاش اژدباچ تنم
فلور خنده کوتاهی کرد..دست کوچولوی تهیونگ رو تو دستش گرفت و همراه با نوازش پوست لطیفش گفت
+ ازدواج یعنی دونفر که همدیگرو دوست دارن به هم قول بدن که تو همه شرایط و همیشه کنار هم بمونن و فقط مرگ اونارو از هم جدا کنه
تهیونگ تو خواب و بیداری لبخند زدو اروم گفت+ پش من میخوام با چیمین اژدباچ تنم نه هیلی
فلور تعجبش با بسته شدن چشم های تهیونگ به تک خنده ای تبدیل شد..گونش رو بوسید و به صورت کودکانش خیره شد و به رویاهای بچگانه پسرش لبخند زد..زیر لب با حسرت گفت
+یعنی انقدر زنده میمونم که ملکت رو ببینم؟
لبخندش به تلخی رسید و اهی از سینش بیرون داد.
فلور انسان بود و عمر طبیعی انسان ها خیلی کمتر از خوناشام ها و گرگینه هاست و این نگرانی همیشه عذابش میداد که ممکنه روزی برسه که روتیز به خاطر پیر شدن و از دست دادن زیباییش سمتش نیاد یا مرگ زودتر بهش برسه و اونو از مرد و فرزندش که عاشقانه دوستشون داشت جدا کنه..
** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** **
جیمین که روزمین کنار تختش نشسته بود متعجب از نبودن مزاحم دوست داشتنیش به در اتاقش نگاه کرد و زیر لب گفت
+امشب انگار نمیخواد بیاد پس..
بلند شد و جلوی اینه قدی قدیمیش ایستاد..به کالبد انسانیش نگاه کرد
سه سال بیشتر نداشت اما دو برابر دوستش قد کشیده بود
چشم هاش رو بست و نفسش رو حبس کرد..گرگینه ها به کمک پدر و مادرشون تبدیل شدن به گرگ و کنترل کردن خودشون رو آموزش میدیدن البته تبدیل شدن امری غریزی بود ولی برای اولین بار نیاز به محرکی بیرونی داشت و کنترل کردن اون نیاز به تمرین.
چند وقتی بود طبق حرف های تکا سعی داشت کالبد گرگش رو پیدا کنه اما تلاش هاش به ثمر نمی نشست و بودن تو کالبد انسانی انگار ننگ بزرگی براش بود
تمام چیزهایی که تکا بهش گفته بود رو مرور کرد..تمرکز روی روح گرگش، اعتماد بنفس ،تصور کالبد گرگینش،التماس نکردن..نباید به روحش التماس میکرد خودش رو نشون بده باید با قدرت ذاتیش چنان امنیتی بهش میداد که جسمش رو کاملا تسخیر کنه و تبدیل بشه به چیزی که واقعا هست
و شاید این نکته تنها مشکل جیمین بود
قبل فکر کردن به کالبد گرگش مدام رفتار اطرافیان جلوی چشم هاش نقش می بست و صدای پچ پچ ها و حرف های سوزانشون تو گوشش می پیچید
+اون پسر نحس آناست..آینده ای نداره..مایه ی آبروریزیه کیتوعه..خودش رو تو اون برج پنهان میکنه تا تنفر پدرش رو نبینه..بدبخت طفلی دلم براش میسوزه گربه کوچولوی نحس..
دست هاش رو مشت کرد و از خشم لرزید.هرلحظه انگار تو چاه عمیقی بیشتر فرو میرفت و از هدفش دور و دورتر میشد و التماس می کشوندش..بین تمام صداهایی که تو سرش میپیچید صدای کودکانه ای تمام سیاهی ها رو کنار زد
+چیمینی داداشی من شودههه..از من مرابقت میتنههه دیده هوناشاما منو ممیخورن!
لب هاش از بغض لرزید و اشکی گونش رو تر کرد تمام حرص و کمبودش رو تو مشتش فشرد و نفسش رو با فریاد بیرون داد
+من گربه نحس نیستم..من جیمینم..پسر کیتو کسی که قراره همه بهش افتخار کنن..باید همه حرفاشونو پس بگیرن..باید همه ببینن که واقعا چی میتونم باشم..میخوام کسی بشم که از بقیه محافظت میکنه میخوام مراقب تهیونگ باشم..میخوام ازش محافظت کنم از عزیزترین فرد زندگیم..اون باورم داره من هم خودمو باور دارم..من گربه نحس نیستتتتممم
تمام عزمش و نیروش رو جمع کرد و با تمام حنجرش فریاد زد+ د لعنتی تبدیل...
باقی حرفش به صورت غرشی دراومد که تو تمام تالارها و اتاق های قصر پیچید و پنجره هارو به لرزه انداخت
همه متعجب از این غرش از هرکاری که در حال انجامش بودن دست کشیدن و اطراف رو به دنبال منبع این صدا نگاه کردن
کایدو از خواب عمیقش پرید و ترسیده و با نفس نفس اطراف اتاق تاریکش رو نگاه میکرد..فاحشه ای که کنارش بود بدن لختش رو از پشت بغل گرفت و خواب آلود گفت
+صدای چی بود؟تاحالا همچین غرشی رو نشنیده بودم
و شاید تنها تهیونگ بود که تو خواب لبخندی روی لبهاش نشست و لبهاش برای ادای کلماتی تکون خورد
+با چیمی اژدباج میتنم
حس عجیبی داشت و تا وقتی خودش رو تو آینه ندید باور نمیکرد بالاخره تبدیل شده
و چیزی که میدید با تصوراتش خیلی فرق داشت
گرگی انقدر بزرگ که اگر روی دوپاش می ایستاد سرش به سقف میخورد چشم های نافذ توسیش که برق خاصی گرفته بود..تنها رنگ موهاش بود که با تصوراتش میخوند درست شبیه پدرش و کایدو خاکستری سفید و سیاه..
پوزش رو کمی باز کرد و با دیدن دندان های درشت و تیزش سریع پوزش رو بست..خواست چیزی بگه که فقط خرناس آرومی از دهانش خارج شد و فهمید نمیتونه تو این کالبد با تهیونگ حرف بزنه..هیچ انسانی نمیتونست حرف های گرگ ها رو با ذهنش بشنوه مگر خوناشامی با قدرت ذهن خوانی باشه یا ساحره ای که وردی خونده یا گرگینه..
با کالبد گرگش ساعاتی تو اون اتاق کوچیک میچرخید و حتی برای گرفتن دمش با دهانش انقدر دور خودش چرخید که بیشتر وسایل اتاق رو به نابودی کشید و در آخر خسته رو تختش خوابید و تخت بیچاره که تحمل نداشت یکی از پایه هاش شکست
از روی ناچاری و ندونستن راه برگشت به کالبد انسانیش همونطور خوابید اما بیشتر شبیه انسان نه گرگ!

** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** **

تهیونگ اخرین پله هم پایین پریدو سمت در رفت
+چیمی بیدالییی؟
در اتاقش رو هل داد و جیر جیرش رو دراورد..از لای در داخل شد و متعجب اتاق بهم ریختش رو از نظر گذروند وبه جیمین رسید که لخت روی تخت خوابیده بود..هینی کشید و دوتا دستش رو روی چشم هاش گذاشت..
+چیمییین چلا لختییی
انگشتاش رو کمی از هم فاصله داد و نگاهش کرد..کنجکاوی بچگانش نمیذاشت چشم هاش رو ببنده..با تکون خوردن جیمین سریع انگشت هاش رو بهم چسبوند و فریاد زد
+چیمییییین بیدال شو  لخ خوابیدی چلاااا
جیمین از خواب پرید و شوکه روی تخت نشست..با دیدن بدن برهنش قبل اینکه از تغییر کردنش خوشحال بشه دستهاشو رو سینش گذاشت و سرتهیونگ فریاد زد
+ چشماتو ببند
+من ته بستم
جیمین به تهیونگ نیم نگاهی انداخت و دوید سمت لباس هاش و هرچی دم دستش اومد پوشید
+تموم شد حالا باز کن
تهیونگ دستش رو برداشت و جیمین رو دید که مشغول جمع کردن وسایلش بود..دنبالش راه افتاد و تعقیبش میکرد
+چیم
+هومم؟
+مال منم مث تو بوزورک  میشه؟؟
+چیت بزرگ میشه؟
از جیمین سبقت گرفت و روبه روش ایستاد و انگشت کوچیکش رو سمت پایین تنه جیمین گرفت
+اینجام دیده..مث مال تو بوزورگ میشههه؟
جیمین با چشم های گرد طلبکارانه گفت+ ببینم از کی اومدی پایین؟
تهیونگ انگشتش رو جمع کرد و با لبخند دندون نمایی گفت
+همی الانا
+ خوب نگام کردی اره؟
تهیونگ سرش رو پایین انداخت
+نه فخط یه جره دیدم
چشم غوره ای بهش رفت و سوال بزرگش رو بی جواب گذاشت..تیکه های لباسش رو تو سطل زباله ریخت و سمت کتاب های کهنش رفت
+ من میخوام برم مدرسه..
تهیونگ دنبالش دوید
+منم ببــــل
جیمین در رو باز کرد و سمتش برگشت
+نوچ تو باید تنها بمونی تا به کار زشتی که کردی فکر کنی
ودر رو بست و رفت
تهیونگ بالبای اویزون اروم گفت+ تو کارت ژش بود که لخ میخواوی من ته تاری نتردم
جیمین خوشحال از اینکه کلاس تموم شده و میتونه به کلبه پدربزرگش بره و شاهکارش رو نشون بده از رو شیروونی مدرسه پایین پرید..اون حق مدرسه رفتن نداشت..کیتو جیمین رو از هرنوع آموزشی منع کرده بود.. ولی این ذات جیمین بود که نمی خواست محدود باشه و برای اینکه چیزی از بقیه کم نداشته باشه پنهانی بالای شیروونی مدرسه از طریق دودکش شومینه حرفای معلم رو میشنید و اگر میخواست چیزی ببینه اروم دریچه روی سقف رو باز و نگاه میکرد..اگر چشم و گوش تیز نداشت این کار سخت میشد ولی اون یه گرگ بود که حالا میتونست خود واقعیش رو با افتخار به همه نشون بده..
نم نم بارون گرفته بود و برای اینکه بارش بارون مانعی برای ندیدن پدربزرگش نشه با تمام سرعت سمت در اهنی میله میله ی مدرسه میدوید که..
+چیییییم چیمیییین...
انقدر از شنیدن صداش شوکه شد که پاهاش رو روی زمین کشید و متوقف شد..متعجب سرش رو سمت صدا چرخوند و تهیونگ رو دید که به سختی از روی تخته سنگی پایین میومد..عصبی فریاد زد
+تو اینجا چیکار میکنی؟
هردو سمت یکدیگر دویدن و تهیونگ به خاطر سردی و خیسی سبزه ها و پاهای برهنش زودتر متوقف شد و منتظر جیمین موند..وقتی بهش رسید قبل اینکه جیمین سرش فریاد بزنه با لحن شیرینی گفت
+اومدم دمبال چیمینی
جیمین کلافه نفسش رو بیرون داد و با زاری گفت
+چجوی راه اینجارو بلد بودی؟..اگه فلور بفهمه همه چیز سر من خراب میشه
تهیونگ با برق زدن اسمون ترسیده نزدیک جیمین شد
+ خو حوشلم شر رف دفتم بیام دمبالت
جیمین که با وجود تهیونگ نمیتونست پدربزرگش رو ببینه کلافه دست تهیونگ رو گرفت و با خودش کشید
+الووم پام دلد میگیله
جیمین سرش رو کج کرد و وقتی پاهای برهنش رو دید تو صدای رعد و برق فریاد زد
+چرا کفش نپوشیدی باز!
تهیونگ سرش رو پایین انداخت و انگشت های یخ زده پاهاش رو جمع کرد..جیمین دستش رو رها کرد و کتاب و دفترش رو زیر لباسش برد و زیر کمر شلوارش محکمشون کرد تا نیافتن..خم شدو تهیونگ رو بغل گرفت و راه افتاد
+دیگه هیچ وقت تنهایی اینجا نیا اصلا تو از کجا راه مدرسه رو بلد بودی؟
از حیاط مدرسه خارج شدن..بارون هر لحظه شدیدتر میشد
+دفه گبل که اولدیم یاد درفتم توجاس
+واقعا که! اگه انقدر هوشت زیاده پس چرا دستشویی رفتنو کفش پوشیدنو درست حرف زدنو یاد نمیگیری؟!
تهیونگ چونش رو روی شون جیمین گذاشتو به مدرسه که ازش دور میشدن نگاه کرد..
+دشت شویی تلشناکه کفشم دوش ندالم وگرنه بلتم بپوشم بعدشم من دُلُش حلف میژنم
جیمین خنده ی کوتاهی کرد و به اطراف نگاهی انداخت..تا قصر بینشون سکوت بود و فقط به صدای بارون گوش میدادن که تهیونگ با یادآوری هیری خودش رو جلو کشید و صورتش رو مقابل صورت جیمین نگه داشت
+چیییم
+هومم
+با من اژدباچ میتونی؟
جیمین با چشم های گرد از این سوال یکهویی نگاهش کرد..موهای هردوشو از بارون دون دون شده و روی پیشونیشون ریخته بود و این چهره تهیونگ رو مظلمانه تر نشون میداد ولی تاثیری روی بهت جیمین نداشت
+تهیونگ تو امروز یه چیزیت هست اون از صبح که اومدی خوب منو دید زدی حالام انگار پسندیدی میگی بامن ازدواج کن تو چند سالته بچه که از ازدواج حرف میزنی؟ در ضمن مگه خلم با تو ازدواج کنم همینجوریم دارم از دستت میکشم تازه یه پسر با یه پسر؟ خل شدی؟؟
پوزخند زد و به قصر که نزدیکش بودن نگاه کرد..تهیونگ لب هاش اویزون شد و بغضی تو گلوش نشست..نزدیک قصر بودن که شروع کرد به تقلا کردن
+بژارم ژمییین
جیمین ایستاد و آروم روی زمین گذاشتش
+واسه چی..
حرفش رو با دویدن و دور شدن تهیونگ برید..دیدش که رو پله های قصر چندباری افتاد ولی بازهم بلند میشد و میدوید..نفسش رو کلافه فوت کرد و پشت سرش دست کشید
+چشه این بچه انقدر زود هرزه شده؟؟
یاد تکا افتاد..چرخید سمت جنگل..رعدوبرق شدیدی زده شد..به اسمون نگاه کرد و تسلیم شده گفت
+باشه باشه جیغ نزن بعدا میرم پیشش
چند قدم سمت قصر رفت ولی طاقت نیاورد چرخید و شروع کرد به دوییدن سمت جنگل
** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** **
سر میز شام تهیونگ فقط به بشقابش نگاه میکرد و سمفونی ابریزش بینیش به راه بود
+ عزیزم چرا نمیخوری؟
تهیونگ بلافاصله عطسه زد..
فلور رو پیشونیش دست گذاشت و با حس داغی کمش گفت
+یکم داغی ببینم نکنه رفته بودی زیر بارون؟
+با..با..
عطسه بعدی
+با چیمین بودم
+ غذاتو بخور تا من بعدا حساب جیمینو برسم که تورو برده زیر بارون..
تهیونگ به هیری که باز روبه روش نشسته بود و خیره نگاهش میکرد با اخم نگاه کرد واروم گفت+ چلا اونا همش با ما گذا میخولن؟
فلور لبش رو گاز گرفت
+هیس تهیونگ زشته شما که باهم دوست شدینو میخواستین باهم ازدواج کنین!
وزیرکه همرو شنیده بود خندید همسرش هم همینطور..
همسروزیر+ دامادعزیزم انگار سرما خورده
وزیر+ حالا کی با هیری قرار ازدواج گذاشتی؟
تهیونگ که بی حوصله بود رو صندلیش ایستاد و روبه هیری داد زد+ من با چیمین اژدباچ میتونم نه باتو
همه یک لحظه مات نگاهش کردن و لحظه بعد صدای خنده هشون بلند شد..فقط هیری بود که با اخم نگاهش میکرد..تهیونگ بازهم بغض کرد..از روصندلی پایین پریدو سمت در تالار دوید..براش سوال بود که چرا بهش میخندن؟ اون میخواست همیشه جیمین پیشش باشه و فقط مرگ جداشون کنه مگه همین ازدواج نبود؟..
از پله های بلند پایین میرفت و بغضش رو با پایین کشیدن گوشه لب هاش نگه میداشت..بالاخره به اتاق جیمین رسید..در رو هل داد و داخل شد و به دنبالش صداش زد
+چیم نیشتی؟
صداش از بغض میلرزید
+چیمین توجایی؟
چشماش از اشک پوشیده شد و فین فین کنان سمت تخت جیمین رفت و تو فاصله بین تخت و دیوار نشست..پاهاش رو بغل کرد و پیشونیش رو روش گذاشت و بغضش رو رها کرد و انقدر گریه کرد که پلک های پرش سنگین شد و روی هم افتادن..با سرو صدایی چشم هاش رو باز کرد..با دستش چشم هاش رو مالید و کمی راست نشست و سرش رو از پشت تخت بیرون اورد و با فکر اینکه جیمین برگشته منتظر به در خیره شد..اتاق کمی تاریک بود و فقط فانوس گوشه اتاق روشن بود..در آهنی اتاق با صدای جیر جیری باز شد و تهیونگ با دیدن سایه بزرگ و عجیبی که روی زمین افتاد کمی خودش رو پایین کشید و پشت تخت پنهان شد..اب دهانش رو قورت داد و چشم های کوچیک و ترسیدش بین سایه و چیزی که داخل میشد میدوید..صدای نفس های خرناس مانندی به گوشش رسید و ضربان قلبش رو بالا برد..بالاخره گرگ خیلی بزرگی داخل اتاق شد و به خاطر نبود نور کافی تماما سیاه دیده میشد با چشم های براقی که با چرخیدنش روی جسم کوچک پنهان شده نفس بچه برید و با جیغ بلندی از هوش رفت ..جیمین با فهمیدن اینکه اون بوی آشنا بوی تهیونگ بوده سریع تبدیل شد و سمت سبد لباسهاش دوید و فقط به شلوار بسنده کرد..روی تخت پرید و رو جسم بی هوش تهیونگ پایین تخت خم شد وقتی با صدا زدنش نتیجه ای نگرفت پایین رفت و با تکون دادن بدنش و ضربه های اروم به صورتش سعی کرد از خواب بیدارش کنه
+تهیونگ تهیونگ..لعنت به من ته ته چشماتو باز کن..چشماتو باز کن..ببین ببین من بودم..من لعنتی بودم تهیونگ
صداش به خاطر ترسی که به جونش افتاده بود میلرزید و نمیدونست باید برای نجاتش چیکار کنه..وقتی از به هوش اومدنش نا امید شد جسم کوچیکش رو از روی زمین بلند کرد و به آغوش گرفت..آغوشی که جای کمی برای دوستش داشت..از اتاق بیرون دوید و به سختی پله هارو بالا رفت..تا رسیدن به اتاقش با صدای لرزون و با گریه صداش میزد و خدمه با دیدن این وضعیت متعجب می ایستادن و به پسر نحسی که پادشاه آیندشون رو به بغل داشت نگاه میکردن و چند نفری هم بودن که در گوش هم پچ پچ کردن
+بالاخره نحسیش شاهزاده رو گرفت
و شنیدن این حرف ها اشک های جیمین رو سوزاننده تر میکرد و درونش رو به آتیش میکشید
فلور که با دیدن اتاق خالی و حدس اینکه تهیونگ پیش جیمین رفته اتاق تهیونگ رو ترک میکرد با دیدن جیمین که پسر خوابیدش رو به بغل داشت اول لبخندی به لبش نشست ولی با دیدن اشک های جیمین نگرانی ای به دلش افتاد و چند قدم باقی مونده رو طی کرد و به جیمین رسید و صورت بی روح پسرش باعث شد لحنش کمی عصبی باشه
+چی شده؟چه بلایی سرش اومده؟
+من..از..من..
با دیدن نگاه جدی و سرد فلور دیوار امنیتی که دورش بود فرو ریخت و احساس تنهایی بیشتری کرد..آروم لب زد
+ترسید و بی هوش شد
فلور سریع تهیونگ رو ازبغلش گرفت و نگران گفت
+برو پزشکو بیار زود باش
جیمین چشم از تهیونگ برداشت و سمت راه پله ها دوید سرد شدن یکباره نگاه فلور از جلوی چشم هاش کنار نمیرفت و تازه میفهمید تمام روابط خوبی هم که میتونه داشته باشه مدیون وجود تهیونگه اگر اسیبی به تهیونگ بزنه حتی محبت فلور هم از دست میده..ناراحتی درونیش به عصبانیت تبدیل شد و برای رهایی از افکارش و ترس و نگرانیش برای تهیونگ جلوی همه خدمه خوناشام ها تبدیل شد و تو راهرو و راه پله های قصر شروع کرد به دویدن..خدمه ترسیده و متعجب فاصله میگرفتن و از ناباوری دهان و چشم هاشون تا حدممکن باز شده بود..گربه ی نحس حالا به گرگی بزرگ تبدیل شده بود و این همه شکوه که ناظرش بودن رو نمیتونستن تو بدن کوچیک انسانی جیمین هضم کنن..
صدای پچ پچ هایی که از پشت در اتاق میشنید کلافش کرده بود دستمال خیس رو داخل ظرفی که دست خدمتکار بود انداخت و با قدم هایی بلند سمت در رفت..با بازشدن در و نمایان شدن فلور خدمه سریع متفرق شدن و فلور با اخم اطراف رو از نظر گذروند تا دلیل این همهمه رو بفهمه و جوابش خیلی زود از راه پله ها بالا اومد و داخل راهرو پرید
فلور متعجب و با نگاهی بهت زده به گرگ ناآشنایی که نزدیک میشد خیره موند
گرگ برای متوقف شدن روی زمین لیز قصر کمی سر خورد و با فاصله از فلور متوقف شد
با دیدن پزشکی که موهای پشت گرگ رو به چنگ گرفته و از ترس جرعت باز کردن چشم هاش رو نداشت با گیجی تنها اسمی که به ذهنش رسید رو لب زد
+جیمین!
پزشک وقتی ساکن شدن گرگ رو فهمید چشم هاش رو نامطمعن باز کرد و با دیدن فلور نفسش رو بیرون داد و از پشت گرگ پایین اومد و لنگان و مست وار سمت فلور رفت و قبل ادای احترام کلمات رو به سختی به زبون اورد
+ملکه..خواهشا هیچ وقت..یه گرگینه رو دنبال من یا..هر انسان دیگه ای نف..نفرستین..تا اینجا فکر ..میکردم شکارشم
فلور لبخند گیجی رو لبهاش نشوند و داخل هدایتش کرد و سمت گرگ چرخید تا از چیزی مطمعن بشه ولی گرگی نبود
با جیر جیر بازشدن در هردو چرخیدن و با دونگاه متفاوت روبه رو شد نگاه عصبی روتیز و نگاه نگران و مبهوت فلور..
انقدر سنگینی نگاه ها براش عذاب آور بود که بدون دیدن تهیونگ سرش رو پایین انداخت و آروم پرسید
+حا..حالش خوبه؟
روتیز نیشخند زد و از روی صندلی کنار تخت بلند شد و با هرقدمی که برمیداشت نیشی به قلب جیمین میزد
+بالاخره زهر خودت رو ریختی؟..نحسیت داره حکومت منو هم به نابودی میکشه
سایه بلندش روی جیمین افتاد و جیمین بیشتر تو خودش جمع شد
+روتیز بس کن ما حتی نمیدونیم چی شده..چرا انقدر راحت به شایعه ها پر و بال میدی؟
عصبی سمت همسرش چرخید و با اشاره به جسم لرزون تهیونگ که زیر لب هذیون میگفت فریاد زد
+میخوای دیگه چه اتفاقی بیافته که بفهمی باید ازش فاصله بگیره؟
فلور بلند شد و مقابل همسرش ایستاد
+بگو چی برات مهمه روتیز؟..تخت پادشاهیت یا پسرت؟
+با این حرفا نمیتونی...
+اونا فقط بچن روتیز..یکم شیطونی کار بچه هاست
+شیطونی؟..نمیبینی وضعیت بچتو؟تو بگو فلور تهیونگ برات مهمه یا این پسره ی نحس؟
+بس کن روتیز
با فریاد فلور روتیز هم پشت بندش فریاد زد
+اگر بلایی سر تهیونگ بیاد اول از چشم تو میبینم فلور
چرخید و جیمین رو به شدت کنار زد و از اتاق بیرون رفت
فلور رو به پزشک و نگاه سرزنش بارش به خاطر سر و صداهاشون گفت
+میگم برات اسب آماده کنن..داروهایی که لازمه رو با خودت بیار
+حتما..ولی شاهزاده بیشتر به آرامش نیاز دارن
نگاهش رو سمت جیمین چرخوند
+کنارش بمون جیمین..
نزدیکش شد و دستی بین موهای خیسش کشید و آروم گفت
+گرگها از بارون متنفرن
آروم سرش رو بالا آورد و فلور لبخندی به چشم های پر از اشکش زد
+مت..متاسفم..من باعث..
+نه نه
دست هاش رو دو طرف صورتش گذاشت و با انگشت رد اشک هاش رو پاک کرد
+تو جایگاه خودت رو باید حفظ کنی..جیمین کیه؟..گرگی که دیدم حقش نیست سرکوب بشه..حالا نوبت طلوع توعه جیمین!
جیمین گوشش به حرف های فلور بود و نگاهش به تهیونگی که ناله میکرد
به شونش زد و گفت
+مراقب تهیونگ باش..باید روتیز رو آروم کنم وگرنه جشن خون جلو میافته
تک خنده ای کرد و از اتاق بیرون رفت
جیمین با چند قدم بلند خودش رو به تهیونگ رسوند و کنارش نشست و دست کوچیکش رو تو دستش گرفت
+میتونی بدنش رو خنک نگه داری؟
به ظرف و دستمالی که دست پزشک بود نگاه کرد و سریع سرش رو تکون داد
پزشک لبخند زد و وقتی کار رو به جیمین سپرد بلند شد و درحالی که سمت در میرفت گفت
+امیدوارم دفعه دیگه اینجوری دنبالم نیای!
خندید و قبل اینکه کامل در رو ببنده جیمین بلند گفت
+معذرت میخوام
+چیم..توجایی من میتلشم چیمیییی..
در حالی که پارچه خیس رو روی بدن لختش میکشید کنار گوشش گفت
+من اینجام..کنارتم تهیونگ..قول میدم دیگه نترسونمت
رو گونش بوسه زد و آروم به کارش ادامه داد و کم کم ناله های تهیونگ کم و کمتر شد
+چیم
متعجب به چشم های نیمه بازش نگاه کرد
+جانم؟
+با من اژدباچ میتونی؟
جیمین ابروهاش بالا پرید..انتظار هرچیزی رو داشت غیر این سوال..تک خنده ای کرد و جوابش رو داد
+چرا همش اینو میگی؟ اصن میدونی ازدواج چیه؟
تهیونگ لب هاش رو ترکرد و به سختی ولی پشت سر هم گفت
+ ینی دو نفل که همدیدرو دوش دارن..و همیچه کنال همدیده بمونن و ملگ فخط اونالو اژهم جودا تُنه
جیمین دقیق تو صورتش نگاه کرد..پس تهیونگ فقط میخواست همیشه کنارش بمونه
دوستی گرگ با انسان تا کجا میتونست پیش بره؟
با اتفاقی که افتاده بود نمیدونست میتونه به حرفی که میزنه عمل کنه یا نه.
+دوشم ندالی؟
خندید و گونش رو دوباره بوسید
+مگه میشه دوست نداشته باشم تو تنها دوست منی دوست کوچولوی من
تهیونگ لبخند زد
+باژم اون تارو بتن
+چه کاری؟
+بوشم تن
جیمین خنده کوتاهی کردو چند بوسه پشت سرهم رو گونش و پیشونیش و بینی کوچیکش زد..به چهره خندون تهیونگ لبخند زد دستشو بوسید و بلند شد و سمت میز پایه بلند گوشه اتاق رفت و ظرف که اب کمی داشت رو روش گذاشت و دستمال رو به لبش آویزون کرد
+ندفتی ته!
+چیو؟
+چگد بدم خو جوابمو چلا نیمیدی؟بامن اژدباچ میتونی یانه؟
چرخید و به میز تکیه داد و به تهیونگ که سرش رو کج کرده بود تا ببینتش نگاه کرد
+تا وقتی که اسیبی بهت نزنم کنارت میمونم وتنهات نمیزارم و فقط مرگه که جدامون میکنه خوبه؟ راضی شدی بچه پررو؟
تهیونگ خسته خندید و چشم هاش رو بست و باصدایی که اروم و اروم تر میشد گفت+ خوبه! منم باهات اژدباچ میتو..نم
و به خواب پر از آرامشش فرو رفت

HOLY and UNHOLYWhere stories live. Discover now