S2 • part 7

699 139 27
                                    




هوا گرگ و میش صبح بود و خنکی دلنشینی بین درختهای جنگ میچرخید


آهسته از بین بوته ها و درخت ها می گذشتن تا آرامش و سکوت جنگل رو بهم نزنن


تهیونگ از زیر کلاه شنلش اطراف رو نگاه میکرد و بوته های خالی از تمشک باعث حسرتش میشدن


با چند قدم بلند با جیمین هم قدم شد و با گرفتن انگشت کوچیک جیمین توجهش رو جلب کرد


+جنگل نزدیک دریاست؟..بچگی زیاد از اینجا می گذشتیم یا اشتباه میکنم؟


بهانه خوبی برای به حرف آوردن جیمین که از ابتدای راه ساکت بود پیدا کرده و برای گرفتن جواب نگاهش رو بهش دوخت


جیمین که تمام حواسش به اطراف بود سرش رو سمتش چرخوند و آهسته گفت


+آره خودشه..بهتره آروم حرف بزنی


لب هاش رو جمع کرد و دست جیمین رو کامل گرفت و فشرد


سرش رو نزدیک گوشش برد و آروم گفت


+اینجا که کسی نیست..همه از نفرین دریا میترسن


جیمین با تکون سر تایید کرد


+بخاطر همین این راهو انتخاب کردم


سرش رو کمی پایین برد و به بازوش تکیه داد و باز به بوته های تمشک نگاه کرد


+خیلی وقته تمشک نخوردم..تو سرزمین ما زیاد طرفدار نداره


جیمین چیزی نگفت و تهیونگ دلتنگ ادامه داد


+من این میوه رو با تو شناختم و خیلی نامرد بودی که گفتی میری تا برام تمشک بیاری ولی هیچ وقت برنگشتی و من..حتی یدونه تمشک هم نخوردم و منتظر تمشک های تو بودم


جیمین ایستاد و تهیونگ متوجه صدای موج های دریا شد که موسیقی خداحافظی رو می نواختن


از بازوش جدا شد و سمتش چرخید


جیمین نگران و مضطرب اطراف رو بررسی میکرد و گوش هاش رو برای شنیدن صدایی تیز کرده بود


تهیونگ نفسش رو با آه بیرون فرستاد و تا چسبیدن بدن هاشون نزدیک رفت دستش رو دور کمرش حلقه کرد و سرش رو روی سینش گذاشت


جیمین حواسش جمع تهیونگ شد و همراه با لبخندی دستش رو پشتش کشید


+خنجری که بهت دادم همراهت هست؟


تهیونگ محکم تر بغلش کرد و گفت


+جیمین تو راه سه بار چکش کردی مطمئن باش اصلا نیازم نمیشه وقتی از هم جداشیم قبل اینکه تو به خونت برسی من به قصر رسیدم


جیمین از خودش جداش کرد و رو یکی از پاهاش نشست و مشغول بررسی پوتین هایی شد که بهش داده بود

HOLY and UNHOLYWhere stories live. Discover now