43" with ur every breath"

596 136 83
                                    

Liam's prove:

دقیقا حسِ گانگستر های خطرناک در ماموریت غیرممکن رو دارم...
نمیدونم چی هس ولی یه حسی بهم میگه خیلی وحشتناک و خطرناکه...
و یک درصد ما اشتباه کنیم سرمون به باد رفته...
آب دهنمو قورت دادمو به نیم رخ زین که اخم ریزی توی چهرش بود، دل باختم.
خدای من...
حتی نیم رخش از یه ماه نصفه نیمه هم قشنگتره...
براق تره...
و البته که جذاب تره...
زین خدای جذابیته، خدای قشنگ بودنه خدای زین بودنه...
لبخند کوچیکی زدمو یکدفعه زین زیر چشمی نگام کرد و نیشخند زد و چندبار پلک زدم.

زین: خیلی میخوامت.

نفس عمیق کشید.

زین: اما حواست به لایک باشه.

یک نفس گفت و نفسشو بیرون داد و سرمو تند تند تکون دادمو به کشتی زل زدم.
میشه گفت کشتی مسافر بریه ولی کوچیکه...
فوقه فوقش واسه ده نفر...
اما خب شاید برای همینم خیلی پول داده باشه...
نگاهی به دریا کردمو چشمامو تنگ کردم.
خیلی تاریکه و هیچی ازش پیدا نیست اما برق میزنه و صدای امواجش سکوت شب رو میشکنه...
چه جالب که دریا هم میتونه شکننده ی سکوت باشه هم میتونه بوجود آورنده ی سکوت باشه...
کاش میشد میتونستم اقیانوس و دریا ها اصلا کل زمینو از بالا ببینم اونم با زین...
بعد زین ساعت ها برام از زمینی ک زیر پامونه باهام حرف بزنه...
و من به حرفاش بیشتر از هرچیز دیگه ای گوش بدم و نگاهمو به لباش بدوزم...
شاید اونجوری چیزی نفهمم ولی من امتحانش کردم...
به لباش زل زدم و تک تک کلماتش رو فهمیدم...
شاید اونایی ک موقع حرف زدن کسی ک دوسش دارن وقتی به لباش زل بزنن، چیزی نفهمن...
چون شاید فقط لباشو دوست دارن؟!..
نمیدونم...
به هرحال اینو میدونم ک ما با اونا متفاوتیم...
ما زینو لیامیم؛ زیام...
وای اینقدر از اسممون باهم خوشم میاد...
زیام...
وای حالا فکر کن زین اینو به زبون بیاره...
اصلا عاشقش میشم...
یکدفعه چارلی رو دیدم که لایک سمتمون گرفته و دستپاچه شدم.

من:زی؟ الان باید بریم؟

زین: آرومو یواش.

تاکید کرد و "اروم و یواش" سمت کشتی رفتیمو چارلی مشغول حرف زدن با دختره شد.
دختره؟...
ملوان یه کشتی دختره؟...
بیا ایناعم دخترن دختر عمه اینای منم دختر بودن...
اصلا نمیخوام به اونا فکر کنم...
نمیخوام به هیچکدوم از ادمای گذشته فکر کنم...
چارلی همینطور ک داشت حرف میزد، نردبونی رو انداخت و زین سریع برش داشت.
میخوایم بریم کجای این کشتی؟...
زین نردبون رو دراز تر کرد و چشمام گرد شد.
چجوری اینکارو کرد؟...
نردبون مگه دراز میشه؟...
جلل الخالق لابد اینم از جادوعای زینیشه یا اینکه اینجا واقعا پیشرفته س...
یک دقیقه...
ما دقیقا کجاییم؟...
تنها جایی ک به دریا وصل میشه و اینا کدوم شهر بود؟...
یادم نیست ولی یادم میاد یک شهر بود تنها که دریایی داشت ک به جاهای دیگه هم مثل ایرلند راه داشت...
لعنت به جغرافیایی ک نخوندم هیچوقت...
زین با دستش اروم به پهلوم زد و اروم از نردبون پایین رفتیم و سوار پایین کشتی شدیم.
اوه کشتی پایین هم داره...
صدای راه رفتن اون دوتا از بالامون کاملا شنیده میشه...
حتی تقریبا صداهاشون...

FOG2 {ziam} -COMPLETED-Onde histórias criam vida. Descubra agora