Part 13

1.3K 244 20
                                    

جونگین سراسیمه در اتاقو باز کرد و سمت تخت دوید:بک..هی...چی شده؟


بکهیون ک کاملا خیس عرق بود اروم خودشو بالاتر کشید و جونگین کمکش کرد تا بشینه.


لیوان ابی ک روی میز بود برداشت تا بهش بده اما قرصی ک کنارش بود جلوی چشمش خودنمایی کرد،پس قرصشو نخورده بود.لیوانو سمت بکهیون گرفت: بیا یکم بخور.


لیوانو از دستش گرفت،به وضوح لیوان تو دستش میلرزید،سعی کرد به لباش نزدیک کنه و جرعه ای ازش بنوشه و بعد دوباره لیوان اب رو به جونگین برگردوند.


-خوبی؟


با حرکت سر جواب مثبت داد


-خواب بد دیدی؟


بکهیون چیزی نگفت و اینکار جونگینو عصبی تر میکرد.


-بک باید با من حرف بزنی...منو نگاه کن.


سرشو کمی بالا اورد،ترسیده بود و مطمئن نبود هنوز بیدار شده.


-باید بهم بگی چ خوابی دیدی


اروم جونگینو نگاه کرد: خوبم


-چی شده؟ صدای جیغ شنیدم.


-فقط یه کابوس بود.


جونگین ساکت شد،نمیخواست تو این شرایط بکهیونو مجبور به کاری کنه: باید قرصی ک بهت دادمو میخوردی.اون کمکت میکرد راحت تر بخوابی.


ای کاش میتونست بغلش کنه اما حدس میزد اینکار درست نباشه.با شنیدن صدای بکهیون ک سرش پایین بود و مثل این بود ک باصدای خفه ای حرف میزنه از افکارش دست کشید و بهش نگاه کرد


-من تو یه اتاق بودم.یه اتاق تاریک ساکت.اون سکوت به حدی وحشتناک و واقعی بود ک دلم میخواست همون لحظه از خواب بیدار میشدم...اما این تازه اولش بود.


ب ارومی زمزمه کرد:همون اتاقی بود ک موقع بوسیدنش دیدم!


جونگین متوجه شد ک بکهیون میخواست از اوردن اسم چانیول خودداری کنه،براش سخت بود؟مطمئن نبود چرا اینکارو میکنه.


-برای اینک ازش خلاص بشم رفتم جلو و تونستم در اتاقو ببینم.اینبار تونستم درو باز کنم و از اون اتاق خارج شدم...


دوباره ساکت شد.اما جونگین نیاز داشت ک بیشتر بشنوه



-پشت اون در چی بود بکهیون؟


-یه راهروی باریک و تنگ بود.داشتم راهمو تو اون راهرو ادامه میدادم تا یه راه برای خروج پیدا کنم ک صدای یه ساعت دیجیتالیو شنیدم.برگشتمو نگاش کردم ساعت 23:59 دقیقه بود...جلوتر یه در سمت راستم دیدم،رفتم سمتش اما قفل بود...همون موقع صدای یه رادیو بلند شد.دقیق یادم نیست ولی داشت یه اتفاقو گزارش میکرد،یه حادثه...

My Love Is VENGEANCE 🌌 [#1: Smothered Mate]Onde histórias criam vida. Descubra agora