part 8

597 114 34
                                    

_"نه اسمت برام مهمه و نه این که چرا اونجا بودی..."

نزدیک تر به دختر که از سقف آویخته شده بود ایستاد و سرش رو با دستش بالا نگه داشت. مردمک های لرزونش از نگاه کردن به صورتش دوری میکرد.

دستش رو بالاتر به روی گونه ی دختر کشید و حرکتش رو تا ریشه ی موهای نیمه کوتاهش ادامه داد.

با چشمهاش نمیتونست ببیند اما لرزش بدنش رو به وضوح زیر دستش حس میکرد.چطور دوهیون متوجه منظورش نشده بود؟!لبخندی که میرفت روی لبهاش شکل بگیره رو جمع کرد و موهای زیر انگشتهاش رو کشید.صورتش رو نزدیکتر کرد و با آرامش ادامه داد:"...میدونی من موشهای کثیفی که پیدا میکنم رو برای red rum های سونگجو میفرستم..."

دستش رو از روی جناق سینه ی دختر تا خط باسنش کشید.حالا حتی میتونست با چشمهاش هم ببیند:"...ولی تو برای اون عوضی زیادی. اگه زبون باز کنی اجازه میدم تا وقتی افرادم ازت خسته نشدن زیرشون نفس بکشی و بعدش راحت بمیری." دستش رو عقب کشید و یک قدم عقب تر ایستاد.

+"چی..."
یونگی صبر کرد تا دختر نفسش رو آرومتر کند.

+"چی میخوای بدونی؟"

_"کی بهت دستور داده بود بری آزمایشگاه و اون تراشه رو برداری؟"

+" چی گیرم میاد اگه دهنمو باز کنم"

یونگی که تا الان خیلی صبر کرده بود با این حرف خونش به جوش اومد.به سمت دختر حمله ور شد و چونشو چنگ زد:"حافظه ات اندازه ماهی ام نیست..."

دستش رو دور فک دختر محکمتر کرد و به صورتش نزدیکتر شد: "من زیاد از کثیف کاری خوشم نمیاد و قرار نیست تو هم بعد از حماقتت زنده بمونی. با تکون دادن اون تیکه گوشت کوچولو این شانس و بهت میدم که تمیز بمیری هرچند سونگجو در برابر هدیه های نقاشی شده پول بیشتری بم میده." و چاقوی حکاکی شده اش را درآورد و به پهلوی دختر نزدیک کرد.

+"هیو..."
یونگی چاقو رو عقب کشید و فک دختر رو شل تر گرفت تا راحت تر حرف بزنه

+"کیم هیوک"

پوزخندی زد و با ضرب دختر رو رها کرد.رو به مباشرش،مونگ، کرد:"بفرستش بار بچه های خودمون فقط فعلا زنده نگهش دار."

و بدون واکنش دیگه ای از سالن مخفی زیر خونه اش خارج شد.

***

-"فاااااک..." خودش رو درون دو هیون خالی کرد.
نفس عمیقی کشید نیمه ی بدنش رو روی پسر انداخت .نمیخواست همه ی سنگینیش رو تحمیل کند.

دست راستش رو روی شکم لزج دوهیون کشید.اون زودتر از خودش به اوج رسیده بود با اینحال هنوز نفسهایش نرمال نشده بود و قلبش زیر گوشش میزد.لبخندی زد.مطمئن بود که دو هیون لبخندش رو حس کرد.

آروم خودش رو بیرون کشید و آه دو هیون باهاش همراه شد.به عادت همیشگی اش انتهای خط فکش رو بوسید و با ناله ای از سر خستگی خودش رو کنار پسر پرت کرد.

Swept away [Hopemin/Yoonkook/Namjin] Completed Where stories live. Discover now