The shadow

2.4K 568 101
                                    


جيمين چند دقيقه بود كه جلوي خونه ايستاده بود چون وقتي ميخواست برگرده هرچقدر كه چشمهاش رو چرخوند ماشين يونگي رو نديد و اين ميترسوندش
يونگي گفته بود فقط يكم ميره جلوتر اما اصلا نبودش!
سعي كرده بود خودش رو اروم كنه
شايد اون پسر دوست دونگ ووك بوده و نوشته هم با ماژيك قرمز بوده
دوباره به نوشته نگاه كرد
اما ماژيك قرمز كه قطره هاش روي شيشه به پايين سر نميخوردن
نميخواست اينجا باشه اصلا حس خوبي نداشت
شايد بايد خيلي جلوتر ميرفت تا يونگيو پيدا كنه
برگشت تا بره اما همون لحظه صداي اس ام اس مبايلش بلند شد
مبايلش رو از توي جيبش درآورد و با تعجب به پيامي كه از طرف دونگ ووك فرستاده شده بود نگاه كرد:(دوستم از پنجره ديدت بيا بالا چيزي براي نگراني نيست)
به محض اينكه خوندن پيام رو تموم كرد دونگ ووك به مبايلش زنگ زد
جيمين گوشيو برداشت:( سلام دونگ ووك شي ميشه گيم هام رو تا دم در پايين بياريد تويه جعبه ي كفش كنار در گذاشتمشون)
هيچ صدايي نميومد بجز صداي تلويزيون
:(خودت بيا بالا سرم درد ميكنه)
بعد از چند لحظه دونگ ووك بلاخره حرف زد و با پايان حرفش تلفن رو قطع كرد
جيمين پوفي از سره كلافگي كشيد و به پنجره نگاه كرد اون نوشته هر لحظه داشت كمرنگ تر ميشد
با كليدش در حياط رو باز كردو وارد شد
هنوز وارد لابي نشده بود كه يك مرد درحالي كه صورتش رو گرفته بود و خوني كه از سرش ميومد روي بدنش ميريخت و فرياد ميزد از راه پله بيرون اومد و به سرعت از كنار جيمين رد شد
صداش خيلي بلند بود چطوري نگهباني كه اونجا بود حتي سرش روهم بلند نكرد؟
برگشت و به پشت سرش نگاه كرد
قد و استيل اون مرد بي شباهت به دونگ ووك نبود و حتي لباس هاشم مثل لباس تو خونه اي هاي دونگ ووك بود
اون موقعي كه جيمين از خونه بيرون زده بود دونگ ووك هنوز لباس هاش رو عوض نكرده بود ولي خب احتمال اينكه اشتباه گرفته باشه زياد بود
چرا دونگ ووك بايد صورتشو بگيره ودرحالي كه سرش خونيه فرياد بزنه و فرار كنه؟
شونه هاش رو بالا انداخت سوار اسانسور شد و همون لحظه  ذهنش شروع به كار كردن كرد
يكي مثل دونگ ووك درخالي كه داد ميزنه مياد تو لابي و نگهبان اصلا سرش رو بالا نمياده تا عامل صدارو بفهمه
يه نوشته خوني روي شيشه ي خونشونه و سايه يه پسر كه اصلا معلوم نيست كي هست وحرف هاي عجيب يونگي اما اون چند لحظه پيش با دونگ ووك حرف زده بود
اما به هر حال يه چيزي مشكوك بود
پشيمون شد خواست بياد بيرون
دستش رو به در فشار داد اما در باز نشد دستاشو برد لاي موهاش و پوفي كشيد
عقب رفتو محكم با شونش به در اسانسور زد اما در باز نشد
نشست كف اسانسور گيج شده بود
يكدفعه اسانسور شروع به حركت كرد اون هنوز شماره ي طبقه رو نزده بود
جيمين به دكمه هاي اسانسور نگاه كرد و ديد كه يكي طبقه ي خودشون رو زده
خودشو كشوندو چسبوند به آخر اسانسور بشدت عرق كرده بود
نميدونست داره چي ميشه ولي ميدونست الان فقط ميخواد برگرده به خونه يونگي
اسانسور توي طبقه اي كه زده شده بود وايستاد و چراغ هاش خاموش شد
نميخواست بره بيرون براي همين مبايلش رو دراورد و چراغشرو روشن كرد و نورشو انداخت روي دكمه هاي اسانسور
هرچقدر دكمه ي طبقه ي يك رو فشار ميداد اسانسور حركت نميكرد
بلند شد و اروم دره اسانسورو هول داد
تمام چراغ هاي راهرو خاموش بود و فقط چراغ روبروي خونشون روشن بود
در اسانسور و ول كرد وخواست بره عقب اما در بسته نشد و يكي از بيرون اونو كشيد و با صداي بدي كامل بازش كرد
نفس جيمين توي سينش حبس شده بود
:( نميخواي بازياتو برداري جيميني؟)
سرمايي رو كنارش احساس كرد و يك صداي نا اشنا كنار گوشش گفت جيمين فرياد خفه اي كشيد و از ترس به سمت تنها منبع نور يعني نوري كه روبروي در خونشون بود دويد
خودش رو تقريبا زير نور پرت كرد
به محض اينكه سرش رو اورد بالا متوجه دره باز خونشون شد
دوباره بلند شد و دره خونه رو هول داد و با ديد منظره روبروش چكيدن قطه ي اشك رو از چشمش احساس كرد
ديوار هاي خوني خونه و تابلوي شكسته و جنازه ي روي مبل
با همون لباس هايي كه تن مردي كه اون بيرون ديده بود...
به داخل آشپزخونه ديد نداشت وگرنه حتما شعله ي روشن گاز رو هم ميديد
جعبه ي بازي هاش رو كه كنار در گذاشته بود اما يادش رفته بود بياره رو برداشت اشك هاش رو پاك كرد از خونه بيرون اومد درو محكم بست و با سرعت به بيرون دويد
دوباره همه ي چراغ ها روشن شده بودن ولي اون نميخواست ديگه سوار اسانسور بشه براي همين راهشو به سمت پله هاي اضطراري كج كرد و سه طبقه رو با تمام توانش دويد
وقتي از در حياط بيرون زد ماشين يونگيو روبرو ديد
درش رو باز كرد و خودشو انداخت توش
يونگي با تعجب به جيمين نگاه كرد دستش رو سمت صورت جيمين برد و اشكاش رو پاك كرد:( جيمين گريه كردي؟)
گريه ي جيمين شديد تر شد و جعبه رو پرت كرد كف ماشين
روش رو برگردوند سمت يونگيو با گريه فرياد زد:( چرا رفتيييي
من نميخواستم برم داخلللل و اون لعنتيووو ببيننمم )
محكم كف دستش رو كوبيد به سينه ي يونگي و يونگي كمي از فشار دست جيمين عقب رفت:( خيليييي نامردي.... چراا رفتييييي)
يونگي ابروهاش رو از تعجب بالا انداخت و با لحن ارومي گفت:( ولي جيمين من از وقتي كه تو رفتي اصلا جاي ماشين رو عوض نكردم)
جيمين ديگه نميتونست اين چيزاي غير طبيعي رو ببينه و بشنوه
محكم پاهاش رو به داشبورد كوبيد
يونگي دست جيمين رو توي دستش گرفت چون قطعا اگه بغلش ميكرد يه كتك حسابي ميخورد
:( جيمين آروم باش فقط بگو چي ديدي؟)
جيمين از بس گريه مرده بود و فرياد زده بود صداش جيغ شده بود
:( جنازه ي اون ...احمق خونـــي روي مبل بووووددد يكي تو تاريكـــي تو گووشم حرف زددد.... من روح دونگ ووكووو ديدددممممم)
انقدر بلند گريه ميكرد كه يونگي مطمئن بود گوشاش رو از دست ميده
ديگه نتونست جيمين رو محكم بغل كرد و زير چشمي به پنجره ي خونه ي جيمين اينا نگاه كرد
سايه يك پسر براش دست تكون داد و چند ثانيه بعد چراغ هاي خونه خاموش شد
.............
نظري انتقادي فوشي چيزي

SEEWhere stories live. Discover now