⏳Chapter: 9⏳

5.4K 715 51
                                    

***************

با زانو زدن کنار صندلی چانیول بعد از گذشته چند دقیقه سرش رو بلند کرد، حالا که قرار بود تا آخر کنار صندلی روی زمین بشینه بهتر بود کمی با فضای داخلی بار آشنا میشد.
اینطوری حواسش هم از درد زانوهاش پرت میشد و فشاری که داشت روی قلبش سنگینی میکرد هم به فراموشی می سپرد..

با بلند کردن سرش اولین چیزی که نظرش رو جلب کرد سهون بود.. اون هم دقیقا مثل بکهیون کنار پای کای روی زانوهاش نشسته بود، وقتی به خودش اومد فهمید سهون هم با نگاهش در حال کاوش کردن حال و احوالشه.
از روزی که اون پسر رو دیده بود فرصت هم صحبتی و آشنایی بیشتر براش پیش نیومده بود.
نگاهش رو از سهون گرفت و به محیط اطراف بار داد..

صدای کر کننده ی موسیقی و لوسترهای بزرگی که از سقف آویزون بودن.. دیسکو بال هایی که به تنهایی خود نمایی میکردن و باعث زیبایی و کمی ترسناک تر شدن اون بار عجیب بودن..
همه چیز این بار با بارهایی که تو عمرش دیده بود فرق میکرد.. بارهایی که تا به حال رفته بود تفاوت فاحشی با این بار و مردمش داشت..

تو اون بارها مردم مشغول نوشیدن و رقص بودن.. به قدری مینوشیدن تا از حال برن.. اما تو این بار همه سر میزهای خودشون نشسته بودن و با پارتنرهاشون درحال خوش گذرونی بودن.
هرزه هایی که روی صحنه هنرنمایی میکردن.. و با تغییر رقص نور، برده ها هم تغییر میکردن و جاشون رو به نفر بعدی میدادن..

وقتی داشت همه ی بار رو رصد میکرد.. نگاهش به مردی افتاد که دم روباهی شکلی رو نوازش میکرد.

یاد اون روزی افتاد که سهون هم با یک دم گربه ای دم خونه ی چانیول ظاهر شد.
سرش رو کج کرد و به انتهای دم نگاه کرد.. درست حدس زده بود اون دم هم به یک پسر وصل بود که با هر بار کشیده شدن از طرف صاحبش.. پسرک بیچاره توی جاش کمی جا به جا میشد، هنوز نمیدونست اون دم چه کارایی‌ای داره.. تنها چیزی که فهمید این بود که اون دم حتما به جایی وصل شده که باعث در هم رفتن چهره ی اون پسر میشد.

سرش رو چرخوند تا ذهنش از چهره درهم پسر دور بشه. اما باز هم چیز عجیبی دید. پسری که نه تنها دم بلکه گوشهایی که مثل یک تل روی سرش بود و دقیقا با دمی که بهش وصل شده بود هماهنگی داشت و میشد فهمید اون پسر  گوش ها و دمش ست شدن، چون کاملا شبیه یک خرگوش ملوس شده بود و دقیقا کنار پای اربابش روی زمین نشسته بود..

بعد از دیدن اون پسرها فهمید.. یکی از قانون های اون بار داشتن برده ست.. اون هم با ظاهرهای عجیب! و دومین قانون هم نشستن برده ها دقیقا کنار پای صاحبشون و مطیع بودنشون میتونست باشه.
چون وقتی بیشتر دقت میکرد حتی بعضی از برده ها لباسی جز لباس زیر پوش تنشون نبود و خیلی آسوده کنار صندلی شخصی که به ظاهر ارباب محسوب میشد! نشسته بودن..

 ᗷᖇᝪᏦᗴᑎ ᕼᗴᗩᖇᎢ 💔Where stories live. Discover now