اعتراف2

2.7K 420 70
                                    

با چشم های درشتش تمام حرکات جیمین رو زیر نظر گرفته بود.

بعد از حرفهایی که سئوهیون راجع به "دوست داشتنش"

توسط جیمین زده بود، با دقت تمام کارهای هیونگش رو

رصد میکرد.

اما هر چی بیشتر دقت میکرد، بیشتر به چرت بودن حرفهای دخترک خیالاتی ایمان میورد.

رفتارهای جیمین کاملا درنظرش معمولی بودن!

حالا اینکه نصف شب سر از تختش پیدا میکرد، یا اگه تهیونگ
دوست جدیدی پیدا میکرد، به طور شگفت انگیزی باهاش لج

میکشید و....خیلی چیزای دیگه همه کاملا طبیعی بودن.

یعنی تهیونگ از وقتی که جیمین رو شناخته بود، با همین

رفتارها مواجه بود. پس حق داشت که فکر کنه، کارهای

جیمین همه عادی ان!

سری برای خودش تکون داد.

خوب این چیزا بین دوستا کاملا نرمال بود. اینکه رو هم

حساس باشن. مخصوصا که تهیونگ اصلا دلش نمیخواست

هیونگش با وجود اسیبهای گذشتش، با ادم عوضی ای قرار

بزاره. پس همیشه مراقب بود. حالا اینکه دهن همه ی

طرفدارهای جیمین رو از این دم سرویس میکرد که تقصیر

خودش نبود! اون فقط یه مقداری سختگیر بود، همین!

-این دخترا یکسره دارن توهم میزنن! همشون اروتومانیا* دارن!

+تهیونگ خوبی؟
جیمین کمی نگران پرسید. تا حالا هیچ وقت تهیونگ رو انقدر توی فکر ندیده بود.

سری تکون داد و برنج بی مزه ی سلف رو زیر و رو کرد.

-هیونگ تا حالا عاشق شدی؟

سوال بی مقدمه و یهویی تهیونگ شوکش کرد.

دستپاچه نگاهی به اطراف انداخت:

+چ...چرا اینو میپرسی؟

لوبیاهای تپه شده کنار بشقابش رو توی ظرف جیمین خالی کرد:

-همینجوری...فقط میخواستم بدونم!

کمی ناراحت شد. شاید فکر میکرد دونسنگ بی مغزش

بالاخره بعد از مدتها پی به احساساتش برده باشه. اما انگار انتظارش خیلی زیاد بوده!

+خوب...ار..اره

-عاشق کی اونوقت؟

با افتادن پر سرو صدای قاشق تهیونگ روی سرامیکهای

سلف، نگاهی خجالت زده به اطراف کرد:

+اروم...چرا اینقدر داد میزنی؟

REBORNWhere stories live. Discover now