BULLET 11

1.3K 345 279
                                    

VOTE 🌟
.
.

.
.

.
.

جنسن از اتاق ایمی بیرون اومد و سمت کاناپه ای رفت که لویی روش نشسته بود و چندتا پرونده رو داشت میخوند ولی بیشتر انگار داشت اونارو بهم میریخت

:لاو? یکم استراحت کن

لویی سرشو بالا گرفت و نگاهی به جنسن کرد
:خوابید ?

جنسن سرشو تکون داد و انگار منتظر بود تا لویی برای استراحتش اونو قانع کنه

: کلی کار دارم ,باید فردا اینارو تحویل بدم

:من قبول کردم کار کنی که یکم سرگرم شی ,نه اینکه اینجوری بخودت سخت بگیری

لویی خودشو پخش کرد رو کاناپه
:این خیلی بهتره , من حتی وقت فکر کردن ندارم و ..این عالیه

جنسن سرشو تکون داد
:تو این یه هفته مورد بدی پیش نیومده?

:تو مرکز درمانی?

:اره , مهد کودک که چهارتا بچه ان خب

لویی خندید و سرشو سمت جنسن کج کرد
:باور کن اون بچه ها ترسناک ترن , تو مراکز درمانی هم خبر خاصی نیست , فقط یه سریا کد دارن و اسم ندارن ادمو میترسونه انگار قاتل هستن

:جدی? خب اونارو بذار کنار به بقیه برس

لویی بدنشو کش و قوص داد
:اتفاقا خیلی اروم هستن , حس میکنم خودشونو از یاد بردن , درست مثل کسایی که چند ساله رنگ خورشیدو به چشم ندیدن

جنسن سشو تکون داد و از جاش بلند شد
:چیزی میخوری?

:یه چیز خنک , نه ترش باشه نه شیرین

جنسن لبخندی زد
:چشم قربان , الان آماده میشه

لویی پلکاشو مالید و برای چند لحظه سرشو از تو اون پرونده ها بیرون کشید
از جاش بلند شد و در اتاق ایمی رو باز کرد
نگاهی به دخترش کرد و بعد از اتاق بیرون اومد
جنسن داشت چندتا ابمیوه رو ترکیب میکرد و باعث شد لویی بخنده
انگار قراره یکی دلدرد بگیره

.....................

لویی از سالن اصلی مرکز درمانی سمت دفتر کارش رفت
یه روپوش سفید پوشیده بود و دستشو تو جیبش برده بود

وقتی وارد اتاقش شد پشت میز نشست و لیست افرادی که باید میدید رو چک کرد
دو نفر با حروف XوY مشخص شده بودن و تنها بیمار های امروزش محصوب میشدن


از جاش بلند شد و سمت اتاقی که توش با بیمار ها صحبت میکرد حرکت کرد
به موریسون زنگ زد

:الو .

:سلام , میخواستم جریان این ادمایی که اسم ندارن و بدونم

My sweet bullet [L.S]Where stories live. Discover now