7

704 180 22
                                    

Tommo: هی هزا

Flowerboy: سلام لویی

Tommo: دلت برام تنگ شده بود؟

Flowerboy: تو به معنای واقعی کلمه تو دستشوییم هستی

Tommo: گوزیدن(وتف:/)

Flowerboy: الان میندازمت بیرون

Tommo: ولی ما هم خونه ایم

Flowerboy: لویی، ما همخونه نیستیم. من یه بار دعوتت کردم و از اون موقع تو هر روز بعد از مدرسه اینجایی

Tommo: احساس میکنم نادیده گرفته شدم

لویی درو باز کرد و با اوقات تلخی به نایل گفت."نایل، میشه لطفا به هری بگی ما همخونه ایم"

پسر ایرلندی چشماشو چرخوند."شما همخونه نیستین"

پسر کوچیکتر دستاشو روی صورتش گذاشت، و اشکای الکیشو پاک کرد.

"تا حالا هیچ وقت تو زندگیم انقدر نادیده گرفته نشدم."

هری خندید و چشماشو چرخوند، اون و لویی از وقتی که باهم فیلم دیده بودن جدایی ناپذیر شده بودن.

لویی همیشه برای ملاقت کردن با هری به محل کارش و خونه‌اش میرفت، برای اینکه مطمئن شه حالش خوبه.

به طور نرمال یه شخص احساس میکنه اونا با احتیاط قدم برمیدارن، یا لویی بهش چسبیده و فشار میاره، ولی هری میدونست. که اون(لویی) فقط میخواست اون امن و خوب باشه.

رابطه دوستی پسرا پیشرفت کرده بود، حالا هری نمیدونست چیکار کنه اگه لویی ازش گرفته میشد.

"زین و لیام کجان؟ دارم از دستشون بستوه میام."

پسرا یه شب زنده داری در جمعه شب داشتن، هیچ وقت به ذهن هری خطور نمیکرد که چقدر عجیب غریبه که  با چندتا بچه دبیرستانی پارتی شب زنده داری بگیره، ولی صادقانه اون اصلا اهمیت نمیداد.

هری شونه بالا انداخت، میدونست چه اتفاقی داره میفته، ولی دهنشو بسته نگه داشت.

لویی هم شونه هاشو بالا انداخت. "اگه تا 5 دقیقه دیگه اینجا نباشن پیتزاها رو سفارش میدیم"

درست همون لحظه ای که لویی اینو گفت در به صدا در اومد و باز شد تا لیام و زین اشکار بشن.

نایل لبخند زد، بازوهاش باز شد تا زین رو تو بغل بگیره، اونا همدیگه رو بوسیدن، که باعث شد لیام‌ به یه طرف دیگه نگاه کنه.

رفتارشون خیلی واضح بود، اما همه به جز هری بی توجه بودن.

"بالاخره. من دارم اینجا گشنگی میکشم!" لویی گفت و خودشو روی کاناپه پهن کرد، سرشو روی رون هری گذاشت.

این براشون یه پوزیشن عادی بود. اونا هر شب تلویزیون تماشا میکردن، حرف میزدن، مینوشیدن دقیقا همینطوری.

لویی یه پسر خشن بود، اما عاشق انگشت های باریک و بلند هری بین موهاش بود.

"سلام" لویی رو به بالا لبخند زد و هری لبخندشو برگردوند.

"سلام لو"

"دلت برام تنگ شده؟"

"همیشه"

هر دو به فعل و انفعال احمقانه‌شون خندیدن.

هری به عنوان بهترین دوست میدیدش، اونا بهترین دوست بودن نه چیزی بیشتر.

لویی به عنوان تمام دنیاش میدیدش. خوشحالیش به هری بستگی داشت.

"بازنده ها" لیام گفت و روی مبل روبه رو، کنار زین نشست. نایل سرشو به زین تکیه داد.

پسرا تمام شب نوشیدنی بازی کردن، پیتزا خوردن و خاطرات و لبخندهاشون رو به اشتراک گذاشتن تا وقتی که زین و نایل خواب آلود تو هم پیچ خوردن و خوابیدن. لیام روی پاهاشون خوبید.

و هری و لویی رو تخت هری در حالی که دستاشونو دور هم پیچیده بودن، خنده های لطیفی از دهنشون بیرون میموند.

"تو آزاردهنده ای" هری خندید. "خوش شانسم که تو رو به عنوان بهترین دوستم دارم."

"منم همینطور" لویی با پوزخندی گفت، لویی میدونست هری اونو چیزی بیشتر نمیدونه، اما حداقل اینطوری میتونه بهش نزدیک باشه.

_______

فقط نایل
بمیرم خب :)))

نتونستمممممم خودمو کنترل کنم تا فردا

تولد خوشگل ترین پسر دنیاس.
دارم خودمو کنترل میکنم فن گرلی نکنم اینجا براش ولی دارم میترکم گبقبنایعًیععثلنچکلیعیا
من فقط یه لویی گرل ذوق زده ام ساری :)

'28'

Flower boy  [L.S](Persian Translation)Where stories live. Discover now