I Was Wrong P1

261 23 4
                                    

فصل اول

-معلومه چی دارین میگین اقای هان؟
چشمایه آرایش کرده امو درشت کردمو بهش زُل زدم
نگاهشو گرفتو سرشو توتبلتو فوتوشاتای جدیدی که گرفته بودم فرو کرد
-واضح حرف زدم هه این
-من ؟ با شوگای بنگتن ؟
با تک خنده ی حرصی ادامه دادم
-شوخیه جالبی بود
با حرص تبلت رو میز انداختو با کلافگی گفت
-واضح حرف زدم ، سهام شرکت افت کرده و اون دونگ ووک احمق هیچ آهنگ جدیدی نداره خودشو حبس کرده تو خونه .. من به آهنگاشو موفقیت کمپانیش نیاز دارم
با خواهش جلو اومد و دستامو تو دستش گرفت
-ازت خواهش میکنم ، سعی کن بهش نزدیک شی
بهش نگاه کردم
ناامیدی از تو چهره اش داد میزد
دلم سوخت اما وجدانم چی ؟ اون پسر .. من نمیتونستم نزدیکش بشم
حتی اگه میخواستم اون ظاهر سرد و بی تفاوتی که من ازش دیدم چیزی نبود که بشه به سادگی باهاش اوکی بشم
با فشار دست آقای ها به خودم اومدم
-این کارو میکنی هه این؟
نفس عمیقی کشیدمو خودمو عقب کشیدم
به پشتی مبل تکیه دادم و درحالی که به رفلکس تصویر خودم تو شیشه ی میز خیره شده بودم جواب دادم
-راجبش فکر میکنم
صدای شادش تو گوشم پیچید
-فردا تو ملون میوزیک اوارد حضور دارن ، نظرت چیه ؟
شوکه نگاهمو بالا اوردم
-به همین زودی ؟ من تصمیمی نگرفتم که قبول کنم یا نه !
اخماش برای لحظه ای توهم رفت اما باز با هیجان خودشو لبه ی صندلی کشید
-بهش نزدیک شو ، باهاش حرف بزن سعی کن صمیمی شی
جوابی ندادم ، نمیدونستم چیکار باید بکنم
-تو تنها امید کمپانی هستی هه این ..

لبه ی لباس مجلسی صدفی رنگمو بالا دادمو با لبخند از ماشین پیاده شدم
صدای جیغ لحظه ای بلند شد و لبخند من عمیق تر
بعد از گرفتن عکس روی فرش قرمز با همراهی منیجرنیم و راهنما به سمت پشت صحنه رفتم و تو اتاقی که مشخص کرده بودن منتظر نشستم
با استرس به ناخونای کاشته شده ام نگاه کردمو شروع به کندن نگینای روش کردم
هیچ برنامه ی واسه شروع صحبتم باهاش نداشتم ، حتی نمیدونستم کی میرسن یا حتی اومدن یا نه
نمیخواستم قبول‌کنم اما فکرم همچنان مشغول بود
-هه ایناااا
با صدای جیغ خانم یانگ ، استایلیست کمپانی از جا پریدم
-داری چیکار میکنی ؟ من هیچ وسیله ی مانیکوری نیاوردم
و جلوم نشستو به چندتا نگین کنده شده ی ناخونام نگاه کرد

نفس عصبیشو فوت کردو با چشم غره ی ریزی چسبرو از وسایلش دراورد مشغول چسبوندن نگینا شد
بعد از چند دقیقه حس میکردم تحمل موندن و یه جا نشستن تو اتاقو ندارم …
بلند شدمو با همون دمپایی ابری و راحتی که پام بود به سمت در رفتم
-کجا؟
منیجرم بود
بدون اینکه برگردم جواب دادم
-دستشویی
و درو پشت سرم کوبیدم اما صداشو شنیدم که داد زد
-هه این با دمپایی؟
سری تکون دادمو به سمت سرویس بهداشتی قدم برداشتم
سیمهای رو زمین همش به پام میپیچیدوچند بار نزدیک بود بیوفتم و هر بار با کمک درو دیوار خودمو نگه داشتم
با حرص زیرلب غر زدم
-لعنتی از این تشریفات متنفرم اه
و دامنه بلندمو با حرص از تو مشتم ول کردم
-منم
با صدای آروم و خش داری که از پشتم شنیدم جیغ کوتاهی کشیدمو سریع پشتمو نگاه کردم ..
اتاق تاریک و در نیمه باز انباری و نوری که از راهرو به داخلش میتابیدم باعث نشد بتونم کسی که باهام حرف زد و ببینم
جلوتر رفتم و در و هُل دادم و همزمان پرسیدم
-کی اونجاست ؟
با باز شدن درو افتادن نور به داخل اتاق و دیدن کسی که رو صندلی قدیمی داخل انباری نشسته بود خشک شده سرجام موندم وزیر لب زمزمه کردم
-شوگا شی ....
پوفی کرد و از رو صندلی بلند شد
پشت صندلیو گرفت و با خودش کشید
صدای کشیدن صندلی رو زمینو صدای نه چندان جالبش باعث شد چهرم توهم بره
-فکر نمیکنم شنیدن یه صدا انقدر تعجب داشته باشه که خشک بشی
و نگاهِ بی تفاوتی به سر تا پام انداخت و با دیدن دمپایی تو پام یکی از ابروهاش بالا رفت …
پوزخندی که رو لبش نشست حرصمو دراورد
دستمو مشت کردم تا بهش نپرم !
مردیکه انگار خودش با کت شلوار میخوابه که الان به دمپاییای من میخنده ..
سری تکون داد و از بغلم رد شد
بوی عطر سبز عطرش تو بینیم پیچید
با این رفتارش مطمئن شدم که چیکار کنم
من هیچوقت.‌. هیچوقت نزدیکش نمیشم .. هرگز !
سعی کردم لبخند زوری بزنم اما دریغ ..
همونجور که پاهامو رو زمین میکوبیدم به سمت اتاق انتظار رفتم
دامنم تو دستم حسابی از حرصایی که سرش خالی کرده بودم مچاله شده بود
گر گرفتنه صورتمو حس میکردم
"واقعا که بیشوره ، مرتیکه ی احمق .. چطور میتونه همرو از بالا ببینه ؟ "
-هه این شی ، لطفا آماده باشید
مسئول تدارک مراسم‌ ...
نمیتونستم زبونمو تکون بدم و با تکون سرم از رو صندلی بلند شدمو با کلافگی موهامو عقب دادمو کفشایه پاشنه بلندِ جلوبازمو پوشیدم و به راه افتادم
به آرومی از بین سیما رد شدمو بدون نگاه به در باز اتاقی که شوگا توش بود به سمت سالن و صندلیا رفتم ..
تمام طول مراسم تا زمانی که نوبت اجرای من بشه همه رو با لبخند مصنوعی نگاه میکردم
با اعلام اجرای بعدی که خودم بودم میکروفونو کنار گوشم ثابت کردمو نیم نگاهی به صحنه انداختم ..
سرهمی چرم و تنگمو یکم از بدنم جدا کردمو وارد استیج شدم
با ورودم صدای جیغ بلند شدو من رو صندلی پشت به جمعیت نشستم ، همزمان با بلند شدن صدای آهنگ سرمو به سمت چپ کج کردمو با چشمای نیمه بسته شروع به خوندن کردم ..

" Gain , paradise lost "

چراغ هارو خاموش کن لطفا
من در تاریکی هستم
تو می توانی دروغ بگوی
تو هیچ کاری نکردی
بذار من انجامش بدم
میخواهی رویا خوبی داشته باشی
بذار من انجامش بدم
در گوشها، چشمها و دستها
شب ها و روزها مانند بهشت خواهد بود
هر کسی که به دنبال بهشت از دست داده است
مثل عسل شیرین
شاید من الماس از دست داده باشم
مثل چیزی که میخوای دیوانه بشی ..

با اتمام اجرا میکروفونو از جلوی صورتم کنار دادمو نفس عمیقی کشیدم ..
لبخندی زدم و همزمان با تکون دادن دستم از صحنه بیرون رفتم
لحظه ی آخر چشمم بهش افتاد‌
انگشت شصتشو گوشه ی لبش میکشیدو به صندلی که روی صحنه باقی مونده بود خیره شده بود !
پوزخندی رو لبم نشست ، اونم مثل همس ...
تشنه ی سکس ..
حقم داره ، این یکی زیادی سکسی بود

خنده ی نخودی کردمو بالای پله های پشت صحنه با کمک استفی که وایستاده بود از پله ها پایین اومدمو به سمت اتاق انتظارم رفتم تا لباسمو عوض کنم .

I Was Wrong Where stories live. Discover now