چند باری سرفه کردمو آب باقی مونده داخل لیوانو سر کشیدم !
با ادای مدیتیشن دم و باز دم میکردم تا بلکه از استرسم کم بشه
-د زنگ بزن دیگه
با صدای بلند تشر دونگ جون از جا پریدمو چشم غره ای بهش رفتم
-صبر کن من آمادگیشو ندارم
پوفی کشیدو کنترل تلویزیونو برداشتو روشن کرد
نگاهمو ازش گرفتمو به شماره ی روی برگه ی نوت بوک خیره شدم !
با دستایی که میلرزید شماره رو گرفتم
گوشیو کنار گوشم گذاشتم و به دونگ وون نگاه کردم
نیشش تا بناگوش باز بودو با ذوق زل زده بود به اجرای توایس و همزمان باهاش هم خونی میکرد
Fancy you 지금 너에게로 갈래
Fancy, ooh ...
Fancy ..
دستشو همزمان با اونا تکون میداد و با نیش باز نگاهشون میکرد
با دهنی باز نگاهش میکردم
خندم گرفته بود ..
اون واقعا یه فن بویِ واقعی بود
-بلهههه؟
با صدای بلند بله به خودم اومدم با هُل جواب دادم
-سلو بلا؟
-چی ؟
محکم دستمو رو دهنم کوبیدم
-یعنی سلام من هه اینم شما زنگ زده بودین منم گفتم زنگ بزنم !
لحظه ای سکوت شد
محکم سرمو به کوسن تو بغلم کوبیدم .. چقدر میتونم احمق باشم خدای من
-گوشیت دسته منه .. امشب ساعت 7 بیا دم خونم ، کاغذ جلوی دستت هست ؟
با لحن آرومی گفتم
-کاغذ؟
_آره از اونجایی که گوشی نداری ادرسمو برات بفرستم باید یادداشت کنی!
-آهان آهان اره الان
و سریع به سمت خودکارو نوته رو پیشخونه آشپزخونه رفتم
-بگید
با نوشتن آدرس که دقیقا رو به روی رود خونه هان بود
بدونه اینکه اجازه بده حرف اضافه ای بزنم گوشیو قطع کرد !
حس میکردم تمام انرژیم رفته ..
سِر شدهخودمو رو صندلی انداختم و به سمت دونگ جون نگاه کردم
با دیدنش چشمام از حدقه بیرون زد ..
وایستاده بودو کمرشو با ریتم فَنسی گفتن توایس تکون میداد ، انقدری که با عشوه میرقصید میتونم به جرات بگم خود توایس نمیرقصید ...
سرمو از روی تاسف تکون دادمو به اتاقم رفتم
ساعت پنج و نیم بودو تا حاضر میشدمو میرفتم دیر میشد ..
دستی روی نیم تنه ی دکمه دار سفیدم کشیدمو شلوارکمو پایین تر دادم !
نفس عمیقی کشیدمو ماسکمو دراوردم
دستمو روی دکمه ی آیفن گذاشتم و زنگ زدم !
نگاهی به بیرون خونش کردمو طبق انتظارم جایِ کاملا مناسبی برای یه آیدل جهانی بود ..
-بیا تو
و صدای تِق دری که بازشد
به پشتم نگاه کردم ، دونگ جونو دیدم که با مسخره بازی باهام بای بای میکرد
چشم غره ای بهش رفتم که صلیبی کشید و بهم اشاره کرد و انگشت شصتشو به نشونه ی مرگ رو گردنش کشید
خسته از لوده بازیاش درو هُل دادمو بی توجه بهش وارد خونه شدمو درو بستم !
چشمم به فضای سبز حیاطش افتاد
بوی نم و خاک خیس تو بینیم پیچید
آرامش به قلبم تزریق شد ..
پله های خونشو به آرومی بالا رفتم و جلوی در چوبی خونش منتظر وایستادم
قبل از دستمو بالا بیارمو در بزنم در بازشد ..
قفل کردم
نگاهم از دمپایی راحتی پوما و شلوار راحتیِ مشکیش بالا اومد و به تیشرت گشاد طوسیش رسید و در آخر ...
خودش که با همون پوست سفید ، بدون میکاپ و موهایی که رو صورتو چشماش ریخته بود درو باز کرد
نگاهی بهم انداختو سرشو تکون داد
-بیا تو ...
و درو ول کردو بی توجه بهم جلوتر راه افتاد ..
با حیرت به خونه ی ساده و مدرنش نگاه میکردم ، کف پوشای قهوه ای تیرش تضاد جالبی با دیوارای سفیدش ایجاد کرده بود ..
جلوتر از من وارد قسمت پذیرایی خونه که بواسطه ی راهروی کوتاهی از ورودی جدا شده بود رفت .
-بیا تو من زیاد از پذیرایی و تشریفات سر در نمیارم
چشمامو تو حدقه چرخوندمو دستمو چارچنگولی کردم و تو دلم صدای غرش دراوردم
با برگشتن یه دفعه ایش رو نوک پا و ابرویی که بالا انداخت هل شدمو سریع دستمو تو هوا تکون دادم
-اه اه مگه تو خونت سیستم دفع حشره نداری چه خبره اینجا؟
و به دور کردن حشرات فرضیه دورم ادامه دادم
دستشو رو لباش کشیدو برگشت ، مشخص بود خندش گرفته
محکم با مشت تو سرم کوبیدم بلکه به خودم بیام !
-چیزی میخوری ؟
YOU ARE READING
I Was Wrong
Fanfictionمن اشتباه کردم داستانِ هنرمند سولوی یه کمپانی رو به ورشکستگیه که به اجبار رئیس کمپانی سعی در نزدیک شدن به شوگای سردِ مارو داره .. اما این راه درسته ؟ اون میتونه همه چیزو درست کنه ؟ اگه این اجبار یه اشتباه باشه چی ؟ با خوندن داستان بیشتر با هه این و...