I Was Wrong p5

79 15 5
                                    

چند باری سرفه کردمو آب باقی مونده داخل لیوانو سر کشیدم !
با ادای مدیتیشن دم و باز دم میکردم تا بلکه از استرسم کم بشه
-د زنگ بزن دیگه
با صدای بلند تشر دونگ جون از جا پریدمو چشم غره ای بهش رفتم
-صبر کن من آمادگیشو ندارم
پوفی کشیدو کنترل تلویزیونو برداشتو روشن کرد
نگاهمو ازش گرفتمو به شماره ی روی برگه ی نوت بوک خیره شدم !
با دستایی که میلرزید شماره رو گرفتم
گوشیو کنار گوشم گذاشتم و به دونگ وون نگاه کردم
نیشش تا بناگوش باز بودو با ذوق زل زده بود به اجرای توایس و همزمان باهاش هم خونی میکرد


Fancy you 지금 너에게로 갈래
Fancy, ooh ...
Fancy ..

دستشو همزمان با اونا تکون میداد و با نیش باز نگاهشون میکرد
با دهنی باز نگاهش میکردم
خندم گرفته بود ..
اون واقعا یه فن بویِ واقعی بود
-بلهههه؟
با صدای بلند بله به خودم اومدم با هُل جواب دادم
-سلو بلا؟
-چی ؟
محکم دستمو رو دهنم کوبیدم
-یعنی سلام من هه اینم شما زنگ زده بودین منم گفتم زنگ بزنم !
لحظه ای سکوت شد
محکم سرمو به کوسن تو بغلم کوبیدم .. چقدر میتونم احمق باشم خدای من
-گوشیت دسته منه .. امشب ساعت 7 بیا دم خونم ، کاغذ جلوی دستت هست ؟
با لحن آرومی گفتم
-کاغذ؟
_آره از اونجایی که گوشی نداری ادرسمو برات بفرستم باید یادداشت کنی!
-آهان آهان اره الان
و سریع به سمت خودکارو نوته رو پیشخونه آشپزخونه رفتم
-بگید
با نوشتن آدرس که دقیقا رو به روی رود خونه هان بود
بدونه اینکه اجازه بده حرف اضافه ای بزنم گوشیو قطع کرد !
حس میکردم تمام انرژیم رفته ‌..
سِر شده‌خودمو رو صندلی انداختم و به سمت دونگ جون نگاه کردم
با دیدنش چشمام از حدقه بیرون زد ..
وایستاده بودو کمرشو با ریتم فَنسی گفتن توایس تکون میداد ، انقدری که با عشوه میرقصید میتونم به جرات بگم خود توایس نمیرقصید ...
سرمو از روی تاسف تکون دادمو به اتاقم رفتم
ساعت پنج و نیم بودو تا حاضر میشدمو میرفتم دیر میشد ..





دستی روی نیم تنه ی دکمه دار سفیدم کشیدمو شلوارکمو پایین تر دادم !
نفس عمیقی کشیدمو ماسکمو دراوردم
دستمو روی دکمه ی آیفن گذاشتم و زنگ زدم !
نگاهی به بیرون خونش کردمو طبق انتظارم جایِ کاملا مناسبی برای یه آیدل جهانی بود ..
-بیا تو
و صدای تِق دری که بازشد
به پشتم نگاه کردم ، دونگ جونو دیدم که با مسخره بازی باهام بای بای میکرد
چشم غره ای بهش رفتم که صلیبی کشید و بهم اشاره کرد و انگشت شصتشو به نشونه ی مرگ رو گردنش کشید
خسته از لوده بازیاش درو هُل دادمو بی توجه بهش وارد خونه شدمو درو بستم !
چشمم به فضای سبز حیاطش افتاد
بوی نم و خاک خیس تو بینیم پیچید
آرامش به قلبم تزریق شد ..‌
پله های خونشو به آرومی بالا رفتم و جلوی در چوبی خونش منتظر وایستادم
قبل از دستمو بالا بیارمو در بزنم در بازشد ..
قفل کردم
نگاهم از دمپایی راحتی پوما و شلوار راحتیِ مشکیش بالا اومد و به تیشرت گشاد طوسیش رسید و در آخر ...
خودش که با همون پوست سفید ، بدون میکاپ و موهایی که رو صورتو چشماش ریخته بود درو باز کرد
نگاهی بهم انداختو سرشو تکون داد
-بیا تو ...
و درو ول کردو بی توجه بهم جلوتر راه افتاد ..
با حیرت به خونه ی ساده و مدرنش نگاه میکردم ، کف پوشای قهوه ای تیرش تضاد جالبی با دیوارای سفیدش ایجاد کرده بود ..
جلوتر از من وارد قسمت پذیرایی خونه که بواسطه ی راهروی کوتاهی از ورودی جدا شده بود رفت .
-بیا تو من زیاد از پذیرایی و تشریفات سر در نمیارم
چشمامو تو حدقه چرخوندمو دستمو چارچنگولی کردم و تو دلم صدای غرش دراوردم
با برگشتن یه دفعه ایش رو نوک پا و ابرویی که بالا انداخت هل شدمو سریع دستمو تو هوا تکون دادم
-اه اه مگه تو خونت سیستم دفع حشره نداری چه خبره اینجا؟
و به دور کردن حشرات فرضیه دورم ادامه دادم
دستشو رو لباش کشیدو برگشت ، مشخص بود خندش گرفته
محکم با مشت تو سرم کوبیدم بلکه به خودم بیام !
-چیزی میخوری ؟

I Was Wrong Where stories live. Discover now