_کوکو...
تویی؟تهیونگ این کلمات را به زبان می آورد و بعد این سیل دوباره اشک ها هستند که جاری می شوند.
راننده ،وحشت زده، از آینه به پسری که روی صندلی عقب زیر گریه زده است نگاه می کند.
تهیونگ تلفنش را محکم به گوشش می چسباند._گریه نکن. ته. با توعم. لطفا گریه نکن بچه که نیستی. آروم باش چیزی نیست.
_کوکو من میخوام بیام پیشت، نمیشه الان بیام؟ توروخدا. پشیمون شدم. اصلن میخوام بمونم پیشت همونجا بمیرم. من بچم؛ خیلیم بچم. نمیشه فقط بیای یا بزاری من بیام؟
_گفتم که... زود میام. تهیونگ گریه نکن خواهش میکنم وگرنه دیگه بهت زنگ نمیزنم.
تهیونگ تند تند اشک هایش را پاک میکند. بازتاب محو چشمانش ،روی شیشه ماشینِ گیر کرده پشت ترافیکِ نتیجهی تصادف، قرمز و درخشان است.
تهیونگ آرام زمزمه می کند: چشم باشه گریه نمیکنم.
دندان هایش را در گوشت لبش فرو می برد تا هق هق هایش در دم خفه شوند. پوست کنار ناخنش را محکم می خواراند.
_آفرین. مراقب خودت باش. رفتی سرکار؟ یه چند روز نرو استراحت کن.
تهیونگ سرش را به شیشه ماشین تکیه می دهد.
_آره رفتم. تو خونه بمونم کلی فکر و خیال میاد تو سرم. بعدم مجبورم به سوکجین و هوسوک جواب پس بدم که چرا هیچ کاری نمیکنم.
صدای نفس های آرام جانگکوک فاصله دور را نزدیک جلوه می دهد.
تهیونگ دو خیابان پایین تر از خانه از ماشین پیاده می شود. قدم در پیاده رو می گذارد.
_دلت برای سئول تنگ نشده؟
_برای سئول، دلم برای خودش تنگ نمیشه؛ برای آرامشش تنگ میشه و آدماش. مادرم، خواهرم. دلم میخواد ببینمش، خواهرمو.
_دلت برای من تنگ نشده؟ من که دلم تنگ شده.
_چرا. شده.
تهیونگ شکفته شدن گلی را روی کلاف بین قلبهایشان حس می کند. من و من می کند: میگم... جونگو... میخوای من برم خواهرتو ببینم؟ چرا اصلن بهشون زنگ نمیزنی؟
_تو جنگ به خانوادمون زنگ نمی زنیم که دست و دلمون نلرزه... میتونی ببینیش؟ الان میتونم بهش زنگ بزنم ولی اگه ببینیش خیالم راحت میشه که سلامته.
_آره. خودمم دوست دارم ببینمش. آدرس مدرسشو داری؟
تهیونگ در حالی که آدرس را یادداشت می کند، می پرسد: چطوری بشناسمش؟
_اگه وقت کنی بری میتونی به مدیرشون بگی از طرف منی. آشنای پدرم بوده. البته اینکه تو یه خبرنگار معروفی مگه نه؟
تهیونگ لحنش را حماسی و افتخار آمیز می کند. باز هم سراغ پیاز داغ های همیشگی اش می رود: فهمیدم. معلومه معروفم جونگو. شرط میبندم نصف دخترای اون مدرسه با دیدنم جیغ بکشن.
ESTÁS LEYENDO
𝑨𝑵𝑮𝑬𝑳 𝑰𝑵 𝑻𝑯𝑬 𝑯𝑬𝑳𝑳 [Completed]
Fanfic_چی میشه اگه یه گل وسط میدون جنگ باشه کوکو؟ _وقتی دشمن حمله کرد له میشه _ولی چی میشه اگه همه اون گلو ببینن و بعد نخوان جنگ کنن؟ _الان حتی اگه یه کتاب قصه هم انقد راحت به جنگ روی کاغذاش پایان بده مردم نمیخرنش تهیونگ _ولی اگه تو داستان من گل بتونه جنگ...