✶⊳Ep9: Making love | عشق بازی

905 244 33
                                    

بالاتر از هر چیز، مسئول آنیم که در هر زندگی دست کم یک بار، با بخش دیگر خود که سر راه ما تجلی می­کند، یگانه شویم؛ حتی اگر فقط برای چند لحظه باشد.
چون این لحظات، عشقی چنان عظیم به همراه دارد که بقیه روزگار ما را توجیه می کند.

بخشی از کتاب بریدا
─────────────────────────────

عصبی بود.
موهای کوتاه نیمه مرطوبش، نامنظم روی صورتش ریخته بودن و قصدی برای شونه کردنشون نداشت.
ملافه مرتب روی تخت رو کنار زد و بالشتهای اضافی رو روی زمین پرت کرد.
وسط تخت چهارزانو نشست و به در بسته ی اتاق خواب خیره شد.
انگشتهاشو توی هم گره کرد و لب پایینش رو گاز گرفت.
در بالکن باز مونده بود. باد ملایمی که می وزید، پاهای لختش رو اذیت میکرد. شلوارکش زیادی کوتاه بود.
وقتی از ساحل برگشته بودن، نذاشته بود چانیول تا توی اتاق لبهاشو به بازی بگیره و همونجا دم در برهنه اش کنه.
با غر زدن درباره اینکه بوی ماهی و جلبک میدن، دوست پسر مشتاقش رو قانع کرده بود اول دوش بگیرن.
ولی بعد به شکل ضایعی، تنهایی پریده بود توی حمام و درو هم قفل کرده بود تا چانیول نتونه بیاد تو.
چرا؟
چون میخواست مطمئن بشه برای چیزی که در انتظارشه، کاملا آمادست.
اما چانیول درک نکرده بود چرا بک همچین رفتاری از خودش نشون داده.
با ناراحتی بارها در حمام رو کوبیده و خواهش کرده بود که بکهیون بذاره اون هم به داخل بره.
و درنهایت بخاطر ناموفق بودن تلاشش، ساکت یه گوشه نشسته بود تا حمام کردن بکهیون تموم بشه.
در اتاق با صدای آرومی باز شد و رشته افکار درهم بکهیون رو برید.
چانیول با حوله ای که دور کمرش پیچیده بود، به اتاق اومد.
بدون نگاه کردن به بک، طرف سشواری رفت که روی میز آرایش رها شده بود.
بکهیون آب دهنش رو به سختی قورت داد و با نگاهش دنبالش کرد.
ظاهرا چانیول رو از خودش، رنجونده بود.
در حالیکه چان داشت موهای سرش رو خشک میکرد، از توی آینه به هم زل زدن و هیچ مکالمه ای بینشون شکل نگرفت.
بعد از یه دقیقه سکوت، چانیول سشوار رو خاموش کرد و بیخیال موهاش شد.
برگشت و چشم دوخته به بکهیون، لبهاش رو از هم گشود.
- فکر میکنم باید باهم حرف بزنیم.
بکهیون سری تکون داد و زمزمه کرد :
- باشه.
چان سشوار رو روی میز آرایش گذاشت. قدمهاشو تا تخت تند کرد و لبه اون نشست.
بکهیون خودشو جلو کشید تا کنارش قرار بگیره.
چان بعد از سرفه ای که برای صاف کردن صداش کرده بود، به حرف اومد.
- بکهیون. اگه نمیخوای باهم سکس داشته باشیم، میتونم صبر کنم تا... آمادگی بیشتری پیدا کنی... ولی من... اصلا نمیتونم بفهمم چرا نمیخوای باهم سکس داشته باشیم!
بک با خجالت جزئی نگاهش رو از نگاه چانیول دزدید.
- کی گفته نمیخوام؟
همین الان هم از دیدن بالا تنه ی برهنه و نمناک چانیول قلبش به تاپ تاپ افتاده بود، اون وقت هم روحش فکر میکرد دلش لمس کردن بدنش رو نمیخواد.
چانیول با اخم کمرنگی به بکهیون نزدیک تر شد و هر دو مچ دستش رو گرفت تا نگاه اون رو به خودش برگردونه.
بکهیون سر پایین افتاده اش رو بالا گرفت.
- پس چرا نذاشتی بیام توی حموم؟
نمیخواست عصبانیش کنه، ولی قطعا کرده بود. بعد از نفسی که با لبهای باز گرفت، دستهاشو بلند کرد و روی شونه های چان گذاشت.
- چون میخواستم یه کاری بکنم که جلوی تو از انجام دادنش، خجالت میکشیدم.
چانیول حلقه انگشتهاشو از دور مچهای بکهیون باز کرد.
باسن دوست پسرش رو چنگ زد و با بلند کردن بدنش، اون رو روی لگن خودش نشوند.
بکهیون زانوهاشو دو طرف کمر چان گذاشت و دستهاشو پشت گردنش، به هم قفل کرد.
- خیلی ناراحتم کردی.
گونه چان رو با یه دست نوازش کرد. توقع داشت بیشتر از این عصبانی بشه و سرش داد بزنه، ولی با یه جمله تمومش کرده بود.
- ببخشید... عمدی نبود.

Soulmate | Season2Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz