Treachery

4.5K 261 87
                                    

خیانت

ژانر : انگست، اسمات
¬~¬~¬~¬~¬~¬~¬~¬~¬~¬~¬

دو روز زودتر از زمان برنامه ریزی شده برگشته بودم. یونگی حتما سورپرایز میشه وقتی منو ببینه. از تاکسی فرودگاه پیاده شدم و چمدونم و به سمت خونه کشوندم. در و آروم با کلید باز کردم و داخل رفتم. یه جفت کفش پسرونه دم در بود کمی شک کردم اما اهمیتی ندادم حتما یا یه آهنگسازه یا پرودیوسری چیزیه. چیزی از نامزدیمون نگذشته بود ولی بیشتر از همیشه دلم برای یونگی لک زده بود. با لبخند به انگشتر کاپلی توی دستم نگاه کردم و لبخند زدم و به سمت اتاق کار یونگی رفتم در کمال تعجب اتاق خالی بود، اتاق مهمان هم همینطور. با افکار آشفته و پاهای سست شدم دستگیره اتاقمونو پایین کشیدم. اونجا بود، شکستم، دیگه ضربان قلبم و حس نکردم، شایدم مردم. جیمین لخت زیر یونگی بود و ناله میکرد. پاهاشو دور کمرش حلقه کرده بود و یونگی اونو به فاک میداد.
دست خودم نبود کادویی که برای یونگی از فرانسه آورده بودم از دستم افتاد کف پارکت اتاق و صدای نسبتا بلندی داد. تازه متوجهم شد. ازش بیرون کشید و شلوارشو پوشید و زیپشو عجله ای بست وقتی من با چهره بی روحم هر جور بود از اتاق بیرون رفتم. فقط سفت خودمو گرفته بودم که زمین نخورم. تاکسی هنوز نرفته بود. بدون اینکه چمدونم و بردارم سریع سوارش شدم و رفتم در حالی که نمیتونستم اشکهایی که روی صورتم میریزن و کنترل کنم. یونگی به من خیانت کرده بود اونم تو یه هفته ای که به خاطر مسائل کاری مجبور بودم با تیم اداری به فرانسه برم. گوشیمو تو دستای لرزونم گرفتم و تو لیست مخاطبین رفتم. با دیدن میس کالای یونگی اشکم روی اسکرین ریخت و صفحه گوشیم خیس شد، با دستم پاکش کردم و شماره جین هیونگ و گرفتم. اون با جون زندگی میکرد خیلی وقت بود که با هم بودن و بین ما اولین کاپلی بودن که ازدواج کرده بودن و واقعا همو دوست داشتن.
. هیونگ
با صدای دورگه و گرفته گفتم.
. هوسوک، چی شده؟ اتفاقی افتاده؟ داری گریه میکنی؟
. هیونگ میشه بیام پیشتون شب و... خونتون بمونم؟
. البته که میشه هوپی. مطمئنی حالت خوبه؟ کجایی؟ بیام دنبالت؟
. اوم هیونگ خوبم. با تاکسی دارم میام.
...
یونگی با حرص گوشیشو تو دیوار کوبوند. قرار نبود اینجوری بشه. هوسوک خیلی زودتر رسیده بود. جیمین چی کار میکرد رو تخت مشترکشون؟ سرشو تو دستاش گرفت و به دیوار سرد تکیه داد. هوسوک الان کجا بود؟ نکنه اتفاقی براش افتاده؟ از نگرانی نمیتونست اروم بگیره. به سمت اتاقشون رفت و رو به جیمین که رو تخت لم داده بود و میخندید.
. جور و پلاست و جم کن برو.
. چرا بیبی؟ خوشت نیومد؟ نکنه اون پسره.. نامزدت بود؟ اوه گند خورد توش که..
یونگی با چشمای آتیشی نگاهش میکرد.
. زودتر برو تا یه بلایی سر خودمون نیاوردم. گورتو از خونه من گم کن.
وسایل رو میز و با خشم ریخت پایین. جیمین با ترس لباساشو پوشید و از خونه رفت بیرون.
...
. هیونگ. جونییی
با باز شدن در، جین و نامجون و تو آغوشش گرفت. لبخند مصنوعی روی لباش بود. جین متوجه حال بدش شده بود. اون چشمای پف کرده و بینی قرمز یقینا نشونه خوبی نبودن. اروم هوسوک و کشید داخل و درو پشتش بست.
. جون یه قهوه درست میکنی برامون؟
. اوهوم الان میام.
هوسوک و رو مبل نشوند و دستشو و پشت شونش کشید.
. چی شده که این موقع شب یادی از ما کردی؟ تا جایی که یادمه فرانسه بودی نه؟
هوسوک سرشو اروم تکون داد و پوزخندی زد.
. اوهوم...زودتر برگشتم..
جون سینی قهوه رو روی میز گذاشت و روبروی هوسوک نشست.
. خب بگو ببینم چه خبر؟ دیگه یه سری هم به ما نمیزنین شما دو تا. کی بود میگفت اگه از خوابگاه هم بریم فراموشتون نمیکنیم؟ پس اون یکی نیمه گمشدت کو؟ چرا باهات نیومد؟
هوسوک ماگ داغ و تو دستاش گرفت و کمی چشید. اشکای گرمش دوباره تو چشمای عسلیش حلقه بسته بود و یه حرف کوچیک میتونست راهشونو به سمت پایین باز کنه. اوهوم کوچیکی زیر لب گفت و ادامه نداد. قلبش درد میکرد و نفسش نامنظم بود. یونگی چطور تونسته بود بهش خیانت کنه اونم با جیمین. مگه اونا نامزد نبودن. ینی یونگی دوسش نداشت که بعد یه مدت ازش گذشته بود و با یکی دیگه رابطه داشت. یه قطره اشکش از گونه های تراشیدش بی اختیار پایین اومد و تو ماگ چکید. میخواست اونقدر گریه کنه که توی اشکاش غرق بشه اما نه جلوی هیونگاش که با تعجب و نگرانی نگاش میکردن.
. اوم هیونگ میشه بگی اتاق خوابم کجاست؟ خیلی خستم.
. اره راست میگه. جون هوپی تازه از سفر رسیده. چرا اینقدر سوال پیچش میکنی.
جین به نامجون یه نگاهی انداخت و بلند شد و دست هوسوک و گرفت و طبقه بالا برد و یه اتاق مهمان که تم قرمز و سفید داشت بهش داد. کمی درجه شوفاژ و اینا رو چک کرد و یه هودی و شلوار راحتی براش رو تخت گذاشت و طولش داد شاید هوسوک چیزی بهش میگفت اما انگار قرار نبود سنگ صبورش بشه.
. چیزی لازم نداری؟ کاری داشتی بهم بگو.
. اوهوم. ممنونم هیونگ
. تشکر لازم نیست هوپی اینجا خونه خودته راحت باش. اگه هم یه گوش شنوا و یه آغوش گرم خواستی بیا پیش خودم.
هوسوک لبخندی زد و پتو رو رو خودش کشید. تا برقا خاموش شد و جین در اتاق و بست، دستاشو رو لبای لرزونش گذاشت و اشکاش پایین ریخت. صورتش تو تاریکی برق میزد و اشکاش هر دفعه قسمت بیشتری از صورتش و خیس میکردن. آب دهن تلخشو قورت داد. اون صحنه لعنتی از جلو چشماش کنار نمیرفت. یعنی اینقدر براش بی ارزش بود. چی تو این رابطه کم گذاشته بود. کی اینقدر خسته کننده شده بود که حتی یونگی به سمت جیمین رفته بود . هق هق هاشو با دستاش خفه میکرد نمیخواست جین و نامجون چیزی بفهمن ولی متاسفانه قیافه هوپی همیشه وقتی ناراحت یا غمگین بود از کیلومتر ها داد میزد. به اسکرین گوشیش نگاه کرد از اون ساعت نه میس کالی بود نه پیامی هیچی. خندید با صدای بلندی خندید.
. یعنی فقط همین قدر ارزش داشتم برات؟ 10 تا میس کال و پنج تا پیام، همین؟ مرسی مین یونگی. کاملا جایگاهمو تو زندگیت بهم نشون دادی.
چشمای پف کردشو بست و دستشو روی قلبش که نامنظم میزد گذاشت.
. الان باید چیکار کنم؟ هان جواب این قلب لعنتیمو چی میدی؟ این کوفتی حتی الانم دلتنگته. چرا نمیفهمه بهش خیانت کردی؟ چرا حرف حالیش نمیشه؟ خودسر شده. دیگه به حرفام گوش نمیده. قلبم و شکستی ولی بازم برای توی لعنتی میزنه.

Sope/Yoonseok OneshotsWhere stories live. Discover now