Magazine Slut

4.3K 287 105
                                    

هرزه مجله

ژانر : انگست، برهنگی، اسمات
<^><^><^><^><^><^><^>

اما آقای کیم... لطفا.. فقط یه هفته دیگه بهم مهلت بدید...
. دیگه شورشو در آوردی پسر جون... اجاره خونتون دو ماهه عقب افتاده...
. اما..من مادرم مریضه... خواهرم.. کوچیکه...
. اما و اگر واسه من نیار. تا فردا غروب باید پول اجاره خونه رو صاف کرده باشی وگرنه اسباب اثاثیه تونو باید از تو کوچه جمع کنین. همین که گفتم.

با عصبانیت از پله ها پایین رفت و از خونه ای که یکساله به این خانواده اجاره داده بود خارج شد. پدر این خانواده رو میشناخت، جانگ تو قمار باخته بود و کل ثروتشو یه شبه از دست داده بود. پسر بیچارش، هم اون موقع از دستش کتک میخورد هم الان بعد مرگش، باید جور قرضا و طلبای اونو میکشید و پول خونه و خرج دوا دارو و تحصیل خواهرشو با دستای خالی در میاورد.
...
. مامان من میرم بیرون... تا شب نمیام...
. هوسوک مراقب باش...به سلامت
مادرش با ناراحتی گفت. کل هزینه های زندگیشون رو دوش پسر 17 سالش افتاده بود. میدید که چقدر شکسته شده بود تو همین یه سال. چاره ای نداشت مریض بود، نمیتونست حتی از رختخوابش بیرون بیاد وگرنه نمیزاشت پسر کوچولوش تقاص اشتباه های پدر بی رحمش و پس بده در حالی که تو این سن باید مثل همه هم سن و سالاش به دنبال درس و مشقش میرفت ولی از صبح تا شب واسه پیدا کردن کار اینور اونور میرفت. کسی به اون که زیر سن قانونی بود شغل بدرد بخوری با حقوق کافی نمیداد. حتی شبا وقتی میخواست بخوابه از تو روزنامه دور کلی آگهی های کار خط میکشید که باهاشون تماس بگیره اما در آخر فقط پول تلفن براش میومد بدون هیچ نتیجه ای.
...
کار پاره وقت توی پمپ بنزین اونو از پا در آورده بود، از بوی بنزین بدش میومد و پاهاش گز گز میکرد اما مجبور بود... با اومدن چشمای خواهر کوچیکش و مادر مریضش جلوی چشماش از افکارش بیرون اومد و قول داد هر کاری بکنه فقط اونا تو آسایش باشن.
ماشینی از کنارش رد شد و بعد از انداختن پول بنزین روی زمین، اشغالای داخل ماشینشو بیرون پرت کرد تا هوسوک اونا رو جمع کنه... به ناچار خم شد و اشغالا رو لای انگشتای سردش گرفت و توی سطل زباله ریخت. به این اخلاقا عادت داشت، اعتراض کردنش فقط باعث اخراج شدن خودش میشد و اون اصلا نمیخواست همین یه ذره پولی رو هم که در میاره و همش خرج غذا و دو بسته دارو برای مادرش میشه رو هم از دست بده. پولا رو توی اون یکی دستش گرفت و جمع زد. موقع تحویل شیفتش بود پول و پیش رییسش برد و بهش داد.
. همینقدر...چیزی برداشتی؟
با شک بهش نگاه کرد.
. ن.. نه چرا باید همچین کاری بکنم.
با بغض گفت.
. نمیدونم چون عین چی به پول نیاز داری.. کیم گفت اجاره خونتو ندادی.. میخواد بیرونت کنه.

سرشو پایین انداخت و نفس شو فوت کرد.
. اگه کاری ندارین من میتونم برم شیفتم تموم شده فقط اگه میشه...میتونین حسابمو تصفیه کنین به اون پولا نیاز دارم.
. ولی بچه من مگه گفتم قراره کل پولتو بهت بدم؟ حتی کار کردنت اینجا هم به خاطر دوستیم با پدرت بود وگرنه قبول نمیکردم یه بچه دبیرستانی اینجا کار کنه.
. خواهش میکنم خیلی به اون پول نیاز دارم... تو وضعیت خوبی نیستم.. لطفا...
. نه.. همینا رو بگیر و برو...وگرنه مجبورم میکنی کاری رو بکنم که دوست ندارم بچه جون...
یک سوم اون پول کمو که امروز از مشتریا گرفته بود کف دستش گذاشت...
درد داشت با اون حتی نمیتونست داروی گرون مادرش و تهیه کنه یا حتی شام چیزی بخره قد یه پفک براش چیزی نمیشد. اجاره خونه رو چی کار میکرد تا فردا؟
پولو گزاشت تو جیبش و تو پیاده رو راه میرفت که یه اعلامیه روی تابلوی اعلانات چشمش و گرفت جلوتر رفت و با دقت نگاه کرد. برای شات برداری و موزیک ویدئو یه پسر نوجوون میخواستن پوست سفید داشته باشه...
. وات... د.. پوست طرف و میخوان چیکار..
ناخودآگاه تیشرتشو بالا کشید و شکم و بدن سفیدشو نگاه کرد. یعنی میتونست اون کارو بگیره.
چشمش به حقوقش افتاد و دهنش باز موند اجاره کل سال خونش و میتونست با اون مبلغ بده. بی معطلی آدرس اون کمپانی رو با یه شماره تماس توی یادداشتای موبایلش نوشت. بدون اینکه به علامت کمپانی پلی بوی که در بالای صفحه با انگلیسی پیوسته نوشته شده بود دقت کنه به سمت خونه رفت... کمی امیدوار شده بود فردا اول وقت میرفت به اون کمپانی ببینه قبولش میکنن یا نه
سرشو با خستگی روی بالشش گذاشت و لحاف و روی خودش کشید.
... چشمای خستش با صدای زنگ گوشیش باز شد. خیلی خسته بود فقط میخواست بخوابه و ببینه همه زندگی یکی دو سالش فقط یه کابوس بوده.
به ناچار بلند شد و به سمت سرویس رفت و دست و صورتشو شست، بلافاصله بعد بیرون اومدن بالا سر مادرش رفت و دستشو بوسید و دو بسته قرصی رو که با اون پول خریده بود کنارش گزاشت.
. جایی میری هوسوک؟
. اوهوم... میرم برای کار.. یه جایی و پیدا کردم...
. واقعا؟ چه کاریه؟
.اومم منم هنوز دقیقا نمیدونم. مامان دعا کن این کارو بگیرم.. وگرنه بدبخت میشیم..
به این فکر کرد که اون کار تنها فرصتشه هر جور شده باید اونو بدست میاورد وگرنه همونطور که صاحبخونش گفت باید وسایلشونو از کف آسفالت جمع کنن و بدتر از اون بعدش جایی هم ندارن برن.
از اتاق مادرش بیرون اومد و سمت اتاق خودش رفت و تیشرت سفید و شلوار جین ابیشو پوشید دو سال بود همینا رو میپوشید... به جز دو دست لباس دیگه چیزی نداشت. موهای چتری شو کمی مرتب کرد و یکم کرم به پوستش زد.. تنها کاری که میتونست بکنه خوب جلوه دادن سر و وضعش بود.
گوشیش و برداشت و بعد بستن بندای کانورس قرمزش درو بست و راه افتاد به سمت آدرسی که توی گوشیش نوشته بود. چون مسیر خیلی دور بود مجبور شد تا بالا شهر تاکسی بگیره. اون شرکت تو محله گانگنام بود...پول تاکسی رو داد و با شوک به ساختمون لوکسی که کمپانی بزرگ و شیکی بود خیره شد. به نگهبانی گفت برای آگهی استخدامی اومده و بعد از بازرسی بدنی تونست وارد ساختمان بشه. کاملا برق میزد همه جا. سمت تابلوی بزرگی رفت و با گیجی به تعداد طبقات نگاه کرد
. 40 طبقس؟؟ کجا باید برم؟
با گیجی سمت اتاقک اطلاعات رفت..
. ببخشید.. آقا.. من واسه آگهی استخدام اومدم.. کجا باید برم؟
. .. اره ولی تست خیلی وقته شروع شده.. احتمالا آخراشه... زود خودتو برسون طبقه 12 اتاق عکس برداری... باید یه سری ژستم بگیری واسه قبولی.
. اوه ممنونم..
بدو بدو خودشو به سمت آسانسور رسوند و دکمه طبقه 12 رو فشار داد. تو دلش دعا دعا میکرد که تست هنوز تموم نشده باشه. به محظ باز شدن آسانسور خودشو بیرون انداخت. راهرو پر از پسرای هم سن و سال خودش بود، با لباسای شیک تر از مال اون... اما همه داشتن با ناامیدی یکی یکی از در بیرون میومدن...
نزدیک تر رفتم که صدای داد یه نفر منو میخکوب کرد.
. آگوست.. اونا فقط یه مدلن برای موزیک ویدیوت.. نمیخوای دوست پسر انتخاب کنی که...اینقدر بهانه واسه چی میاری؟ اون همه مورد خوب و رد کردی.. باید زودتر شات برداری رو تموم کنیم آخر هفته فیلمبرداری داریم... پوووف
راهرو تقریبا خلوت شده بود و بقیه فقط گوشه کنار ساختمون پرسه میزدن... یا با گوشیشون صحبت میکردن. راستش میترسیدم برم تو اما باید این کارو میگردم. لباسمو درست کردم و موهامو مرتب کردم. در زدم که صدای خشداری گفت
. کیه؟ بیا تو
دستمو رو دستگیره گذاشتم و پایین کشیدمش و داخل رفتم دو نفر سر میز نشسته بودن یکیشون که خیلی میخورد منیجری چیزی باشه اما... اون یکی.. خیلی... جذاب بود... به احتمال زیاد ایدول بود و اخمی کرده بود و به من نگاه میکرد..با طرز نگاهش عرقی از روی  گودی کمرم چکید.. آب دهنمو قورت دادم تا دهان خشکمو باز کنم و حرف بزنم.
. امم برای تست.. اومدم
اون منیجر سریع سرشو بالا آورد و به من نگاه کرد.
. بله لطفا برین اون سمت برای چند تا تست عکس برداری...
بعد رفتن هوسوک خم شد و دم گوش آگوست گفت.
. همین و انتخاب کن بره... من دیگه کل شهر و آگهی زدم هر کسی مد نظرت بوده تا الان باید پیداش میشد ...الان منشی هم گفت همه داوطلبا اومدن و تست دادن.
اگوست سرشو بی حوصله تکون داد
. باشه ببینم حالا چطوریه؟ شاید خوب نبود... ولی در نگاه اولی به فاک دادنی بود بهش برسن خوبه واسه ام وی..
با هم از صندلی بلند شدن و سمت هوسوک رفتن که سردرگم پشت دوربین وایستاده بود.
اون پسره که اسمش ووبین بود نزدیک تر اومد و پشت پروژکتور وایستاد.
آگوست کنار دستش وایستاد و همونجور که مانیتور و نگاه میکرد.. بی حوصله گفت
. لباستو در بیار..
هوسوک به گوشاش شک کرد.
. چی؟؟
. میگم پیراهنت و در بیار. چرا گرخیدی؟ در جریانی دیگه کانسپت ام وی چیه دیگه؟
هوسوک تیشرتشو با اکراه از سرش در آورد و پوست صاف و سفیدش زیر نور افکنا برق میزد.
. ... نه.. نمیدونم
. تو خیلی پرتی پسر جون
جلو تر رفت و چونه پسر و گرفت و به بالاتنه سفیدش خیره شد و زبونشو کوتاه رو لبش کشید و نیشخندی زد.
. اما مهم نیست بعدا خودت میفهمی...
به معصومیت اون پسر تو دلش خندید و کنار ووبین موند و اجازه داد ووبین کارشو انجام بده.
. اسمت چی بود؟
. هوسوک، جانگ هوسوکم
. اممم خب هوسوک دراز بکش روی زمین و اون پرا رو یه دور نمایشی روی خودت بریز..
هوسوک در حالی که خجالت میکشید یه کم پر و تو دستش گرفت و اروم با انگشتای باریکش روی بدنش ریخت و سرشو ناخودآگاه عقب برد.
با دیدن اون ژست پسر، پوزخند آگوست از روی لباش پاک نمیشد. بالاخره یه پسر سفید و باکره به پستش خورده بود و از سر و وضعش مشخص بود وضع مالی خوبی نداره و همین باعث میشد کاملا روش کنترل داشته باشه و با پول اونو بخره و کارایی که تو ذهنش میگذره رو روش انجام بده اما فعلا گذاشت پسر تو تصورات پاک و مثبتش بمونه.
. اومم خوبه هوسوک.. فکر کنم آگوست ازت خوشش اومده باشه. کارو گرفتی...
به آگوست نگاه کرد و لبخندی زد.
هوسوک خوشحال از جاش بلند شد و تعظیمی بلند بالایی کرد و تیشرتشو پوشید.
. ممنونم.. واقعا ممنونم
*هه اگه میدونستی قراره جلوی یه ایل آدم و دوربین سوراختو تقدیمم کنی اینقدر دولا راست نمیشدی بیب.
آگوست زیر لبش زمزمه کرد و لبخند کجی زد و کتونی های مارکشو از رو میز برداشت و بلند شد.
. ووبین من خوابم میاد. میرم خونه. کارا رو اوکی کردی اس بده
. اوهوم برو
به هوسوک چشمک هاتی زد و از در بیرون رفت. همون حرکت آگوست کافی بود تا گونه هوسوک قرمز بشه و قلبش بلرزه.
ووبین ریکشنای هوسوک و از پشت مانیتور میدید که گونه هاش گل انداخته بود.
. بهش دل نبند، حتی سعی کن کراشم نزنی اول اینکه اون یه ایدله دوم، چون اون یه فاک بویه.. از اون بد بویاش، با هیچکس نمیمونه از من گفتن بود. کمپانی هم مال خودشه و همونطور که اسمشو گزاشته پلی بوی استایل خودشم این مدلیه.
هوسوک از خجالت سرشو پایین انداخت و ووبین به ریکشنای کیوتش خندید اون خیلی کیوت بود و  بدنش خوب بود... احتمال میداد آگوست با اونم بخوابه و به فاک بدتش..
هوسوک نزدیک ووبین رفت و ازش سوال کرد.
.  میتونم الان برم خونه؟ کارو قبول شدم؟
. اره میتونی برنامه ها ردیف شد بهت اطلاع میدم.
. اممم میتونم یه چیزی ازتون بخوام... اون مبلغی که توی حقوق من ذکر کردین اگه یه مقدارشو امروز بهم بدین ممنون میشم.. خیلی نیاز دارم..
. اره اره حتما رفتی بیرون به منشی بگو هر چقدر میخوای برات واریز کنه بعدا از حقوقت کم میکنیم.
. واقعا ممنونم. نمیدونم چی بگم یا چه شکلی تشکر کنم منو انتخاب کردین.
. در واقع آگوست انتخاب کرد اصل کاری اون بود، خیلی سخت گیره چون دنبال بهترینا میگرده نمیدونم توی تو چی پیدا کرده اما خوب شد که اومدی. به خاطر سخت گیری های آگوست چند هفتست درگیر پیدا کردن نقش دوم این موزیک ویدئوییم.

Sope/Yoonseok OneshotsWhere stories live. Discover now