part3"جایی شبیه یه خونه"

6.3K 1.5K 189
                                    

.
‌.
‌‌.
‌‌.
.
.

با استرس رو به روی جونگده نشسته بود و هر از گاهی لبخند نصفه نیمه ای مهمون لباش می کرد .

"خب بیا درباره ی شرایط کاری حرف بزنیم که منو بابتش کشتی باشه؟"

بکهیون به آرومی سرشو تکون داد ،حقیقتا از دیروز آنچنان به این مرد بیچاره چسبیده بود که اگه نمیدوستن فکر می کردن استاکری چیزیه و به هرحال  بک مطمئنن با اوضایی که الان داشت و بی پولی ای که دامنشو گرفته بود نمی تونست زندگی کنه‌، باید دنبال شغل می گشت و اولین و آخرین گزینش هم الان روبه روش نشسته بود و درباره ی شرایط کار صحبت می کرد . کیم جونگده ، فرشته ی نجات بیون بکهیون نیمه بتای عجیب الخلقه! باید برای خودش یه رمان بلند و بالا می نوشت با عنوان "چگونه مانند بیون بکهیون در اوج بدبختی احساس بدبختی نکنیم " و توش مردم و نصیحت میکرد که یک مشت بدبخت تو تختاشون تولید نکنن ولی خب الان ترجیح میداد روی جملاتی که از دهان چن بیرون میاد تمرکز کنه .

" باید شبانه روز در دسترس باشی ، رزومه ات عالیه پس مطمئن باش باهاش میتونی استخدام شی ولی یه مشکلی هست اونم اینکه رئیس به شدت این اواخر دمدمی شده باید یکم صبور باشی و توی کارای شخصیش ..."

بکهیون منتظر به چهره ی متفکر و گرفته ی چن خیره شد "کارای شخصیش؟؟چه کاری باید انجام بدم؟"

چن برای چند دقیقه ی طولانی به لیموناد رو به روش خیره شد و بعد نفسشو کلافه بیرون داد .

" خب... بیخیالش میدونی اون زندگیه خصوصی ای نداره ... برای برنامه ریزیه هفتگیش یکشنبه ها باید بری خونش و سه شنبه ها هم وقت ملاقات با خانوادش داره عصر سه شنبه خدمتکار میاد خونش ، صبح چهارشنبه هرهفته ساعت ده جلسه ی هیئت مدیره دارن ، شنبه های آخر هرماه هم کارمندارو یک شیفت کاری زودتر تعطیل می کنه آه همیشه یادش میره با اینکه خودش این قانونو گذاشته پس یاد آوری کن ، همراه با قرار ملاقات هاش توی هفته درخواست های زیادیم برای شرکت در بعضی از گالری های هنری براش ارسال میشه خط کاریش همیشه دست تواه ، برای راحتی و رفاه تو و البته خودش برات یه خونه‌ تدارک دیده که توش زندگی کنی ... ازت یه خواهشم دارم!"

نفسی گرفت و‌ قسمتی از لیموناد داخل لیوان رو یکجا نوشید . بکهیون هم با چهره ی سردرگم دقایق طولانی ای حرف های چن رو تجزیه کرد .

" خب ... چه خواهشی؟"

جونگده معذب سرشو پایین انداخت نمیدونست چی بگه اینکه حتی به رزومش دقت نکرده یا اینکه‌ می خواست هرچه زودتر فرار کنه هردو انقدر زشت یا حتی خجالت آور بودن که باعث خجالتش بشن .

" میشه در طی امروز و... فردا نقل مکان کنی!؟ میدونم که سخته ولی "

" یعنی اگه الان بخوام میتونم وسایلامو بیارم!!؟"

☁︎𝑴𝒚 𝑾𝒉𝒊𝒕𝒆 𝑾𝒐𝒍𝒇☁︎ | 𝑪𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆 |Where stories live. Discover now