┨Chapter 5├BLOOD TRAP

301 89 7
                                    


صدای رعدو برق با قدرت در فضای سرد وتاریک خانه ی متروکه میپیچید.صدای بارون، چک چک آب از سوراخ چوب های پوسیده ی سقف و برخورد خشن شاخه های درخت 100 ساله ای که به شیشه ی شکسته ی خانه می‌خورد، فضای اون خرابه ی مخوف رو ترسناک تر جلوه می‌داد.

خانه ی دفو به طور حتم یکی ازمخوف ترین خانه های نیویورک بود. پر از جن ها و ارواح که در همه جا دیده می‌شدند و با گذشت صد سال کسی جرعت نزدیک شدن به اون خونه رو به خودش نمی‌داد..

با وجود ارواح، خفاش های خشن و عنکبوت های بیش از حد بزرگ و حتی سرمای استخون سوزی که شب ها در فضای اون خونه ساکن می‌شد هیچ کس حتی فکر رفتن به اون مکان رو نمی‌کرد

"-آهـــــــــــــــــه.....اسپنســــــر!!ا..."

ولی شاید کلمه ی " هیچ کس" واقعا کلمه ی مناسبی نبود. !

همزمان با بارون سیل آسایی که به دیوار های خانه ی دفو برخورد می‌کرد، زیر نور کم سوی شمع، دو نفر بی توجه به نگاه های خیره ی ارواح روی هم میلولیدن و از هیج لحظه ای برای لمس کردن همدیکه نمی‌گذشتند.

لبهاشون با شهوت هرچه تمام تر باهم برخورد می‌کرد پوست برهنه ی تنهاشون بهم کشیده می‌شد.

پسرکوچیکتر که به دیوار چوبی پوسیده جسبیده بود، به سختی بوسه ی سنگینش رو بامرد بزرگتر شکست و به چشم های غرق شهوت مرد خیره شد

"-آهـــه اسپنسر..! من رو مال خودت کن!!"

مرد بزرگتر سرش رو کمی عقب کشید و همونطور که با حرکت دراماتیکی چونه ی پسر کوچیکتر رو بین دستهاش میگرفت،دندون های نیش بلندش رو به رخ کشید

"-آهــه بکهیون.. طعمه ی لذت بخش من، برای این پیوند شکست ناپذیر آماده ای؟"

پسر کوچیکتر کمی خودش رو جمع کرد و با صدای ناله مانندی گفت

"-آهـــــــــــه اسپنسرر!! با نیش های بُرّنده‌ات خونم رو از تنم بیرون بکش و این مارک قدرت مند رو روی تنم نقش ببند.!!"

چشم های مرد به رنگ قرمز درخشانی درخشید

"-آه بکهیون.. عشق من!! برگرد تا زمانی که مارکت میکنم،چهره ی درد دیده‌ات مقابل چشمهای کم طاقت من قرار نگیره..!"

بکهیون به سرعت چرخید. قوسی به کمر برهنه اش داد و با کج کردن گردنش فضای بیشتری به مرد بزرگتر داد

"-آهــه اسپنسر!!بذار قبل از هرچیزی تورو داخل خودم حس کنم آههه لطفاا!!"

مرد خوناشام به جذابی خندید. سیلی محکمی به باسن برهنه ی پسرک زد و کمی اونهارو توی مشتش فشرد.

"-آهــ بکهیون.. من هم به اندازه ی تو برای وارد شدن به تنور وجودت مشتاقم!"

چانیول وقت رو از دست نداد، سر خم کرد و با اشتیاق لبهاش رو به گردن سفید پسرک چسبوند و اجازه داد دندون های نیشش به نرمی به پوست شیرین بکهیون برخورد کنن.

" Five ways to prove he is a vampire " [Complete]Where stories live. Discover now