قلب احساساتی من آروم بگیر...

35 6 0
                                    

لیندا راهی رو که مینهو بهش گفته بود رو رفت اما به یه دو راهی دیگه رسید. با خودش گفت احتمالا مینهو فراموش کرده بود که بگه یه دوراهی هم داره،حالا لیندا نمیدونست که باید از کدوم راه بره.




با حرص سرش رو مالید و با تردید به دو تونل روبه روش نگاه کرد،از خدا خواست که ای کاش الان جیسانگ باهاش بود تا بتونه راه تونل ها رو باهاش قسمت کنه اما اون تنها بود و باید به خودش تکیه میکرد.




از سوراخ های ریز تونل نگاهی به بیرون انداخت و متوجه شد دقیقا روبه روی در خوابگاه نیروهای ویژه هستش.



ضربه ای به سرش زد و از اینکه به مینهو شک کرده بود و فراموش کرده بود که این تونل ها هیچ وقت تموم نمیشند لعنتی به خودش گفت.




با احتیاط از تونل بیرون اومد اما با دیدن مامور های کره شمالی داخل خوابگاه خشکش زد .




تمین داخل بود و با مامور های کره شمالی روبه رو شده بود ،خوشبختانه چون پشتشون به لیندا بود نتونستند متوجه حضور لیندا بشند و فقط تمین بود که نگاه گذرایی به لیندا انداخت و طوری وانمود کرد که انگار اون رو ندیده.




تمین با خونسردی گفت "شما کی هستید؟"




"مگه نگفتی همشون بی هوش شدند پس این چرا اینجاست؟"




جیسانگ پیست آرومی به لیندا کرد و بهش علامت داد که پیشش بره. لیندا از اینکه میدید جیسانگ حالش خوبه خوشحال شد و بدون اینکه بذاره صدای پاش بلند بشه پیشش رفت.




جیسانگ و لیندا پشت یکی از تخت ها که لباس های زیادی ازش آویزون بود و نمیذاشت که دیده بشند قایم شدند و به تمین نگاه کردند.




تمین رو به مامورین کره شمالی گفت




"هر فکری که توی سرتون هست رو بهتره بریزید بیرون چون شما نمیتونید موفق بشید ،نیروهای ویژه جلوتون رو میگیرن ،اون ها زرنگ تر از این هستند که به صورت مستقیم به شما حمله کنند"




یکی از مامور ها پوزخند زد




"دیگه نیروی ویژه ای نمونده همشون توی سلف خوابیدند و تو هم دیگه کاری از دستت بر نمیاد"




لیندا دوباره حرف های تمین رو داخل ذهنش آنالیز کرد و با تعجب رو به جیسانگ زمزمه کرد




"تمین داره با ما حرف میزنه اون منظورش اینکه اگه بهشون حمله کنیم موفق نمیشیم نباید مستقیم باهاشون درگیر بشیم"




جیسانگ متقابل زمزمه کرد




"ولی اگه باهاشون درگیر نشیم نمیتونیم نجاتش بدیم"




تمین دوباره با جدیت گفت




"شما چند نفرید ؟هدف اصلی که به اینجا اومدید چیه؟"

Soldier [دخترپسری]Место, где живут истории. Откройте их для себя