┨Chapter 7├ Crazy emotion's

301 67 8
                                    

قسمت هفتم

نیویورک- بیون بکهیون

مشغول جمع کردن ساکش بود که درب اتاقش باز شد و چهره ی ترسیده شاگردش را دید.

لبخند ملایمی زد و نگاهش را به او داد.

-چیزی شده جونگده؟؟چرا انقدر اشفته بنظر میای؟

-استاد..حقیقت نداره مگه نه؟؟پدرم میگفت شما ازش خواستین بهتون انتقال به کره رو بده؟؟؟برای چی خواستین افسر انتخابی پرونده مختومه دادستانی مرکزی کره بشین؟؟چرا خواستین شما به کارآگاه ویژه ارتقا داده بشین؟؟؟چرا این باید از همه مخفی میموند؟؟

-آروم باش جونگده..من مجبورم برای کمک به کسایی که واسم مهم هستن برم

-استــــــاد..خواهش میکنم!!چرا باید برید؟؟می تونید از بقیه کمک بگیرید

جونگده با عجله روبرویش،دو زانو نشست و با چشمانی ملتمس و نگران به صورت استادش خیره شد.

-استاد،شما تنها کسی هستین که باعث میشین من حس کنم واقعا با ارزشم. لطفا نمیخوام دوباره تنها شم

-جونگده،من میدونم با قبول کمک کردن به تو وحالا رفتنم،ممکنه چه بلایی سرت بیاد،نگران نباش،می دونم باید چیکار کنم،پس نگران نباش

-استاد بیون!!شما فکر میکنید من از استاد کیم میترسم؟ جدا اینطور فکر میکنید؟؟؟!!

دستهای جونگده را بین دستانش گرفت و نگاهی به چشمان اشک الودش انداخت و لبخند تلخی زد.

-اون آدم دل رحم و مهربونی نیست،من میدونم تو بخاطر اون نگران و ناراحت نیستی ،این منم که ناراحتم،من میخواستم کمکت کنم اما حالا که این موقعیت پیش اومده متوجه شدم شدیدا توی دردسر انداختمت،پس باید اشتباهم رو درست کنم

جونگده سرش را پایین انداخت تا استادش،اشک هایش را نبیند.ضعیف هق هق میکرد و دستانش را به هم میفشرد.

بکهیون دستی به سر جونگده کشید و موهایش را کمی مرتب کرد.با صدای گرفته ای ادامه داد.

-ببخشید که اینطوری تنهات میذارم جونگده ولی کسی هست که خیلی به کمک من نیاز داره،کسی هست که خیلی بهش دین دارم،کسی که همیشه کمکم بوده تا راحت زندگی کنم،الان زندگیش تو خطره،من باید دینم رو بهش ادا کنم،هوم؟!

دنبال حرفی میگشت تا ضرورت و فوریت این کار را به جونگده بفهماند.ذهنش به سرعت کار میکرد اما کلمات مورد نظرش را پیدا نمیکرد.حس میکرد تمام کلمات توانایی بیان ناراحتی و مشکلش را نداشتند.با صدای اس ام اس گوشیش،بلند شد و جونگده را هم بلند کرد.دست هایش را پشت کتف جونگده گذاشت و به سمت دستشویی هل داد.

-دست و صورتت رو بشور،نبینم گریه کنی ها،کاری نکن حال و رفتارت روی نگرانی هام بیاد..

روبروی سینک ایستادند.بکهیون منتظر حرکت جونگده بود.چند دقیقه ای گذشت که صدای هق هق هایش ضعیف تر شد

" Hear My Voice " [Complete]Where stories live. Discover now