H S 6

1.1K 77 6
                                    

« شاید نباید میرفتم پیش پدرم ... ممنون که دنبالم گشتین»

جونگ کوک نگاهی به همسرش انداخت و بعد رو به جیمین گفت

« راستش نمیدونم چطوری بگم ... ولی تو تا مدتی باید ... این روی هورنیت رو بذاری کنار ... عام خوب »

جیون پرید وسط حرفش و انگشتش رو گذاشت رو لبای جونگ کوک

« عزیزم ... این گفتنش کاری نداره ، تهیونگ راست میگفت تو یه بانی باتم بیشتر نیستی»

جونگ کوک لباشو از هم باز کرد و انگشت جیون رو نرم گاز گرفت

« این بانی دندونای تیزی هم داره ... بریم خونه باتم بودنم رو نشونت میدم ، فک کنم وقتشه بابا بشم»

« عاخ خرگوش فسقلی انگشتم رو از جا کندی ... تو خودت رو بکشی بازم باتمی بیبی بوی »

جیمین به دعوا های اون دو تا میخندید

« هی هی باشه من سعی میکنم وجه هورنی و بیچ خودم رو مخفی کنم ... فکر میکنم دیدن خانواده جئون با دو تا بچه کیوت دیدنی تر باشه ... بچه هایی که باباشون یه خرگوش بزرگ و باتمه... فکر کنم بچه ها تا مدت ها مامان صدات کنن جونگ کوک شی»

جونگ کوک چشم غره ای به جیمین رفت

« کی به کی میگه باتم من الان بلندت کردم مثله پر کاه ... بعدشم اون بچه ها قطعا قراره به من بگن بابا ولی ... در مورد تو مطمئن نیستم ... خاله ، عمه یا زن دایی صدات میکنن»

( ضربه نهایی)

« کی گفته ما قراره بچه دار شیم؟!»

« من میگم ... اصلا ما باید مثله خیلی از زوج ها اول بچه دار میشدیم بعد ازدواج میکردیم»

حرفای کوک که تموم شد سکوت بدی کل آپارتمان نسبتا بزرگ تهیونگ رو در بر گرفت

« اشکال نداره ... هنوز دیر نشده میتونی جدا شی»

جیون کیفش رو برداشت و رفت تا کفشاش رو بپوشه

« بیبی منظورم این نبود ... من چرا باید بخوام ازت جدا شم »

جیون برگشت و به جیمین لبخند فیکی زد

« جیمین شماره من تو دفترچه تلفن هست لطفا اگه خیلی اذیت بودی بهم زنگ بزن بیام »

« جیون الان از دستم عصبانی بریم خونه قول میدم عصبانیتت خنثی میشه»

« جیمین ... بنظرم امشب تنها باید بمونی همین که من رفتم این آجوشی رو بنداز بیرون »

Horny /doctor / psycho / kingWhere stories live. Discover now