اگر دوباره ببینمت

373 89 168
                                    

شاید نباید این رو بهت بگم. اما من کنار اون خوشحالم. این حرفامم بذار تلافی تمام اون روزایی که برام تعریف میکردی چقدر دنیلو دوست داشتی.

من حق نداشتم ناراحت شم، حق نداشتم بحثت رو قطع کنم، نمی‌تونستم بهت بگم خفه شو چون من دوستت بودم.

و دوستا همیشه به درد و دلای رفیقاشون گوش میدن.

نمی‌تونستم بهت بگم چقدر گفتن اینکه اندازه‌ی دنیا دوسش داری عذابم میده، پس سعی کردم بهت نشون بدم.

گذاشتم من رو ببینی درحالی که دارم جاستین رو می‌بوسم. گذاشتم تکستای تمام پسرای دورم رو‌ نگاه کنی که چقدر دوسم دارن اما هنوزم اینا کافی نیست.

چون با تمام اینا من تهش توی بغل تو بودم. با تمام اینا من هیچوقت حالم بخاطر جاستین بد نشد و بهت نگفتم چقدر یه مدتی دوسش داشتم.

بخاطر اینکه من همیشه فقط و فقط تو رو دوست داشتم و این درد داشت. این درد داشت که میدونستم برای تو همیشه من نیستم.

زین کسی نیست که تو بخاطرش به هیچکس نگاه نمی‌کنی. زین کسی نیست که تو بخاطرش نمی‌تونه به کسی اعتماد کنی. زین کسی نیست که تو بخاطرش حاضر نیستی وارد رابطه بشی.

اون دنیله...

و من با تمام وجودم هرروز زندگیم از اون دختری که هیچوقت ندیدم و باهاش حرفم نزدم متنفر بودم و‌ هستم.

باور کن، وقتی میگم نصف عذابی که من سر هر حرفت راجع به اون می‌کشیدم رو نکشیدی لیام.

هرچند میدونم این حرفا اونقدرام روی احساساتت تاثیر نداره، اما من پیداش کردم.

اون فوق‌العاده‌ست حتی فوق‌العاده‌تر از تو اگر بخوام روراست باشم.

میتونم بگم تصمیمش درباره‌ی من جدیه و از بودن با من مطمئنه.

وقتی دستم رو میگیره، من حسش میکنم. دوست داشتن و دوست داشته شدن و‌ این حس عالیه.

اما هرچقدرم بخوام خودم رو تهش گول بزنم.

اون تو نیست...

_صبح بخیر زین

سلی بهم گفت و من براش سری تکون دادم. از وقتی رسیدم نشده درست و حسابی باهم حرف بزنیم.

_چه خبرا سلی

_چیز خاصی نیست

بعد رو به روم نشست و به فکر فرو‌ رفت. مشخص بود میخواد یه چیز مهم رو بهم بگه.

_اتفاقی افتاده؟

_یه چیزی هست که باید خیلی وقت پیش بهت میگفتم

_میشنوم

_من و جاستین باهمیم

تعجب کردم، اما نه اونقدر. برام غیر منتظره نبود، چون جاستین رو خوب میشناسم.

all the things I've never said(book2eyes) Where stories live. Discover now