✨part.9✨

980 298 300
                                    

گفته بود میخواد خیلی چیزها رو تغییر بده؟
خب حالا اعتراف میکرد که چرت و پرت محض گفته.

اینقدر هم که فکر میکرد کار آسونی بنظر نمیرسید ، جونگین عادت کرده بود خجالتش رو پشت هیکل بزرگونه و قد بلندش پنهون کنه.

اما حالا ، اون فقط یه بچه بود ؛ یه بچه که مغزش رشد کامل کرده بود.

هیچکس یه بچه رو جدی نمیگیره...این چیزی بود که جونگین خیلی خوب یاد گرفته بود.

با ایستادن ماشین و نگاه منتظر بکهیون ، چشم هاش رو از داشبورد ماشین گرفت ، طوری بهش زل زده بود که انگار دختر جادویی احمق قرار بود از اون بیرون بیاد و جونگین رو از این وضعیت نجات بده.

_جونگین ، میدونم سخته ؛ اما تو حالا یه فرصت داری که همه چیزو تغییر بدی ، مسخرت میکنن؟ اشکالی نداره ، مگه چند روز قراره به شکل بچه بمونی؟ حداقل یکم براش تلاش کن.

انگار که ذهن جونگین رو خونده باشه ، با لبخند مهربونی رو به پسری که لب و لوچه اش رو _که خودش هم خبر نداشت کِی_ آویزون کرده بود گفت.

پسر کوچکتر نفس عمیقی کشید و دستی به لباس تازه اش کشید و روی تنش مرتبش کرد.

_درسته ، آره انجامش میدم.

انگار داشت با خودش حرف میزد.

از ماشین پیاده شد ، اما قبل از اینکه سمت در مدرسه بره ، برگشت و به بکهیونی که پشت فرمون بود نگاه کرد و لبخند ملیحی زد.

_هی ، ممنونم!

و قبل از اینکه بکهیون بتونه تعجب کنه ، جونگین از اونجا رفته بود و در های مدرسه پشت سرش بسته شده بودن...

البته که بکهیون چند روز پیش متوجه شده بود رئیسش ، اصلا اون چیزی که فکر میکرد نبود.

همون روزی که لبخند معصومانه اش رو ، وقتی دوست پسرش موهاش رو بوسید دید ، همون روزی که رگال پر از لباس های خرسی شکلش رو دید!

البته که اگه جونگین میفهمید که اون بدون اجازه کمدش رو چک کرده قطعا خفه اش میکرد.

جونگین فقط تظاهر میکرد که یه آدم بداخلاق و بدجنسه...این چیزی بود که بکهیون فهمیده بود.
به حرف هایی که همین چند دقیقه پیش به جونگین گفته بود فکر کرد.

از دوران کودکیش استفاده کنه؟! چرا اینها رو به خودش نمیگفت...چانیول بعد از اون روز توی کافه بهش پیشنهاد داده بود که امروز ، باهم بیرون برن و البته که بک هم قبول کرده بود.

اما هنوز هم حس میکرد اماده ی وارد رابطه شدن نیست.

حس میکرد چانیول برای بودن با اون زیادی خوبه...اما خب اینها دقیقا متناقض با تمام چیزهایی یود که به جونگین گفته بود.

اون هم قرار بود فقط چند سال از عمرش رو جوون باشه ، یه روزی دیر میشد و امکان داشت دیگه هیچوقت نتونه اون معلم قد بلند رو ببینه...

Little.✓Where stories live. Discover now