15: Her First Love

892 159 44
                                    

'جنی'

"به هیچ وجه-"
من به آقای کانگ گفتم اما لیسا دخالت کرد.

"بله! نگران نباشید آقای کانگ اون انجامش میده! میتونید یه کم صبر کنید. به زمان نیاز داریم."
لیسا گفت و بلافاصه منو سمت دستشویی کشید.

"یاح چرا بهش گفتی؟ بابا در مورد این بهم نگفته بود. فک کردم فقط باید با کسایی که نزدیکم میشن احوالپرسی و معاشرت کنم."

با ابروهای درهم ادامه دادم.
"حالا باید روبروی صدها نفر سخنرانی کنم! لعنت بهش!"
من ناگهان ا این درخواست گریه کردم.

"ببین آگاشی، تو به عنوان جانشین پدرت اومدی اینجا! به این معنیه که باید مثل پدرت فک کنی! اگه پدرتو خوب شناخته باشی فک میکنی اون در این شرایط چه کاری انجام میده؟"

"اما من که پدرم نیستم!"

"اما دخترشی، همه اونا منتظر یه چیزی از طرف توأن! و پدرت بهم گفته تو فارغ التحصیل این رشته‌ای پس نباید مشکلی باشه!"

با لحن ناامیدی گفتم:
"اره هستم. اما این اولین باره، لیسا من هنوز آماده نیستم! ممکنه مشکلی پیش بیاد و من نمیتونم از عهده این بر بیام."

"اره تو میتونی، تو میتونی انجامش بدی جنی!"
لیسا اسممو صدا زد و حرفاش به نظر عالی میرسید. بعد دستاشو دو طرف گونه هم گذاشت و منو مجبور کرد تا بهش نگاه کنم.

اون بدون تردید گفت:
"پدرت بهت اعتماد داره، به همین دلیله که تورو اینجا فرستاده! جنی اون تورو میشناسه و میدونه که میتونی اینکارو انجام بدی."

آخ لیسا چطوری میتونم اینکارو نکنم وقتی اینطوری بهم خیره شدی؟!

با ناراحتی گفتم.
"آیش... انجامش میدم. یه انتخاب دارم؟ همه روزنامه نگارا اینجان، اگه اینکارو نکنم فردا صدر همه عناوین میشم."

"خب من انجامش میدم و اگه اونجا عصبی شدم بجاش تو رو به دریا میندازم!"
گفتم و نگاه پرزرق و برقی بهش انداختم.

"نه آگاشی تو عصبی نمیشی!"
لیسا مثل احمقا بهم لبخند میزد. شاید یه احمق باشه اما الان به لطف اون، احساس اطمینان بیشتری نسبت به خودم دارم.
من جنی کیمم البته که میتونم اینکارو انجام بدم.

بنابراین سمت میزمون رفتیم که به آقای کانگ بگیم که من برای اون سخنرانی موافقت کردم.
میخوام هرچه سریعتر اینکارو کنم و خودمو رنج ندم. اونا موافقت کردن که اول سخنرانی من انجام بشه. بنابراین روی صحنه رفتم، خدایا چرا خودمو تو این موقعیت قرار دادم. آیشش...
******

جنی روی صحنه ایستاده بود و سعی میکرد اروم باشه. اما دیدن جمعیت مقابلش براش استرس زا شده بود.
از طرف دیگه لیسا کنار میزشون ایستاده بود و هیجانزده دستاشو بهم میکوبید.
در حین تماشای جنی پهن ترین و زیباترین لبخندشو به نمایش گذاشت.
فهمید جنی یه کم عصبی شده و باعث شد خودش هم این حسو داشته باشه، اما هنوزم منتظر شروع سخنرانی بود.

You stole my heart {Translated}Where stories live. Discover now