سه شنبه

2K 434 791
                                    


به کجای دنیا رسیده بودن که این ، نزدیک ترین حالت بود ؟

-----------------------------------------------------------

دوم ژانویه ۲۰۰۷ ؛
ساعت ۰۰:۰۰ :

وقتی ساعت داره برای دوازدهمین بار ضربه می زنه ، ماشین خانواده لویی توی خیابون اصلی می پیچه ؛ و هری داره به این فکر می کنه که چطور قراره به چشم های مادر لویی نگاه کنه ؟

می تونه صورت خیس خواهر های لویی رو ببینه . همون هایی که لو روزی هزاران ساعت راجب فوق العاده بودنشون برای هری سخنرانی می کرد .
بعد لرزش فک جوانا رو توی استخوان هاش حس می کنه .

جوانا ، برای تمام زندگی هری ، یک آرزو بود .
لویی می تونست ساعت ها راجب اینکه چقدر مادرش مهربونه جمله بسازه . راجب دست پختش تعریف می کرد ؛ قصه های شبی که جی می ساخت رو بازگو می کرد و تا می تونست از قلب مهربونش می گفت .
و هر بار لویی می تونست اون نگاه رو توی قلب هری ببینه که آرزو می کرد اونم مادرش مثل یک درنا ، عاشق بود .
می فهمید هری چطور حسرت می خوره بخاطر اینکه هیچ وقت مادرش قبل از خواب نبوسیدتش .

جوانا اولین نفریه که بعد از ایست ماشین پیاده می شه . کفش های پاشنه دارش رو کنار پرت می کنه و با تمام وجودش می دوه سمت هری .
کت خز بلندی پوشیده و زیرش بلوز براقی به تن کرده . وقتی می دوه موهای موج دارش توی هوای سرد پخش می شن و اون شبیه یه فرشته غم زدست که از آسمون ظهور می کنه .

چشم هاش مثل لویی یه طوفان پشتشون دارن و تک تک اجزای وجودش مثل هری غم بار می کنن .
دست هاش بازن و امادست که پسرش رو بغل کنه و سعی کنه با ناله بهش جون ببخشه .

با اولین لمسی که بین پوست دست جی و گونه های سوخته لویی صورت می گیره ، رنگ از وجود جوانا می پره . چون می تونه به راحتی بفهمه این سرمای هوا نیست .
سرمای مرگه که باعث می شه استخوان های لویی ترک بخورن‌.

همه چیز کُنده . دویدن دخترا که از ماشین بیرون می پرن ، اشک های جوانا و نفس های هری .
صدای فریادی که زن می کشه ، توی گوش مرد محوه و وقتی لوتی می خواد به برادرش چنگ بزنه ، هری سعی می کنه بگه این کارو نکنه .
اما دهنش‌باز نمی شن و ناخون های لوتی توی ماهیچه های پخته شده پشت لویی فرو می ره .

زانو های هری برای چند ثانیه کوتاه می لرزه و بعد ؛ درست توی مرکز چشم ها روی آسفالت می افته .
سرگیجه شدیدی داره و از شدت زیاد سرما ، بدنش بی حسه . چشم هاش تارن .
لویی که کنارش افتاده رو به سختی توی بغلش می کشه و به چشم های زخمی جوانا خیره می شه .

_نجاتمون بده
و همون جمله هری کافیه که جوانا دلیل دنیای لویی رو بفهمه . بفهمه چرا دیگه هری توی مدرسه کتکش نزد ؛ بفهمه چرا همیشه شب ها به جنگل می رفت و بفهمه چرا لبخند های بزرگ می زد .

JANUARY [L.S]Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt