داستان هزا و لو

1.9K 337 644
                                    


ژانویه ، داستان هزا و لو بود که خیلی ها رو آزاد کردن

-----------------------------------------------------------

یک ژانویه ۲۰۲۰ ؛
ساعت ده و بیست و یک دقیقه صبح :

از لحظه ای که پاش رو روی آسفالت دور میدون اصلی می زاره ، می دونه که درست اومده. اون حس قهوه و آبی که از شهر می گیره انقدر واضحه که بدونه اینجا "ژانویه" ؛ شهر ابدی عشاقه .

ثابت ایستاده ، کوله پشمی روی دوشش بی وزنه‌ و موهای آشفته و در هم پیچیدش با نسیم سردی که از سمت جنگل میاد به عینکش گره می خورن .
دست چپش بالا میاد و انگشتر های بی شمارش با برخورد به هم صدای ریزی تولید می کنن . با انگشت اشاره فریم گرد عینک رو بالا هل می ده.

"بالاخره" لبخند بزرگی می زنه و دندون های فاصله دار خرگوشیش از مایل ها فاصله هم مشخص می شن .

دختری که توی میدون ژانویه ، و توی دمای منفی چند درجه با یه جوراب شلواری سرمه ای و کت بلند قهوه ای وایستاده و طوری لبخند می زنه که انگار دنیا رو بهش دادن ، خبرنگار مشهور مجله داستانی محبوب "دیورنا" ست .
ساچلی وودِ بیست و هفت ساله ، با چشم های بادومی سیاه رنگ ، خط چشمی که زیر چشم هاش رو تیره کرده و قدی که شاید به صد و پنجاه هم نرسه .
با گیره کوچیکی موهای فرفری کوتاهش رو بالا می بنده و با اضطراب بی دلیلی که همیشه همه جا با خودش می کشه ، بی استفاده به نظر میاد .

اما همه وقتی برای اولین بار اون رو موقع یادداشت مطالب می بینن تعجب می کنن.

آستین هاش رو بالا می زنه -دلیلش معلوم نیست ؛ شاید می خواد تتو سوسک احمقانش رو مشخص کنه- ، اخم می کنه و تند تند زیر لب کلمات رو زمزمه می کنه . با هر حرکت بدنش پوتین های کوهنوردیش رو به زمین می کوبه ، گردنش رو تکون می ده تا گردنبند های بی شمارش صدای ریزی بدن و گاهی با ناگهانی قطع کردن حرفش ، روی یه چیزی مکث می کنه .

لگنش کجه‌ و وقتی راه می ره کمی پاهاش رو ، رو به بیرون می زاره ولی هیچ کس نمی تونه بگه اون فوق العاده نیست -حتی اگه عصبی و پر حرف باشه-

_خب ، اینم از این . حالا توی ژانویه ای . باید بری .... آمممممم
سرش می چرخه و بالاخره با دیدن کافه رستوران 'ساموئل' متوقف می شه . دوباره بزرگ ترین لبخند رو می زنه و روی برف ها قدم بر می داره تا وارد رستورانی بشه که یادگاری از داستان افسانه ای ژانویست .
-----------------------------------------------------------

زنگوله در صدا می ده و هوای گرم رستوران تمام چوبی به پوست ساچلی می خوره .

با اولین قدم متوجه زن قد بلندی می شه که انتظار دیدنش رو داشت .
ناخود آگاه اخم می کنه و آستین هاش رو بالا می زنه .

JANUARY [L.S]Where stories live. Discover now