چهارشنبه

2K 418 677
                                    


"می خوای چی کار کنی ؟"
_می خوام اجازه بدم آتش فشان فوران کنه

-----------------------------------------------------------

سوم ژانویه ۲۰۰۷ ؛
ساعت ۶:۸ دقیقه صبح :

آسمون کمی روشن تره و به نظر میاد که باید همه جا ساکت باشه ؛ اما نیست .
پرنده ها با بلندترین صدای ممکن چهچه می زنن ، باد توی گوشه کنار خونه می پیچه ، رودخونه با صدای بلند از آبشار پشت خونه پایین می ریزه و تیک تاک ساعت چوبی ، توی مغز هری ضربه می زنه .

دقایق کوتاهیه که هری بی حواس توی خونه تاملینسون ها پرسه می زنه و اطراف رو نگاه می کنه .
لویی رو گوشه کنار خونه تصور کنه و به حرکت خاص دست هاش نگاه کنه .

روی کاناپه مخملی ، لویی رو می بینه که موقع فیلم دیدن چطور مچ پاهای لاغرش رو روی هم می ندازه و وسط های فیلم با دهن باز می خوابه .
از پنجره می بینه که پسر چطور وسط حیاط وایمیسته و یواشکی سیگار می کشه .
درست کنار گاز ، لویی و مادرش رو می بینه که دارن سعی می کنن گندی که لویی به غذا زده رو درست کنن .

پس سرش رو محکم تکون می ده و در یخچال رو باز کنه تا مغز مریضش دست از آزارش برداره .
تا اون روح کشندش برای ثانیه ای رهاش کنه .

وقتی داره یه بطری اب یخ رو با ولع سر می کشه و جریان اب یخ روی تی شرت خاکستریش می ریزه ، یه نگاهی حس می کنه .
ثانیه ای بعد می فهمه اون نگاه سنگین متعلق به چشم های براق لوییِ گیر افتاده توی عکس هاست .

پس به سمت دیوار اصلی خونه می ره و به قاب عکس های خانوادگیشون خیره می شه .
همه عکس ها به طرز شیرینی حس خوبی دارن و برای ثانیه ای حتی باعث می شن هری لبخند بزنه .

اولین عکس ، روز فارق التحصیلی دیزی و فیبی از دبیرستانه و همشون انگشت وسطشون رو نشون دادن . فیزی روی دوش لاغر لوییه و لبخند همشون به طرز زیبایی می درخشه .

عکس بعدی ، جوانا رو نشون می ده که روی تخت بیمارستان با دو تا نوزاد خیلی کوچیک خوابیده . نوزاد ها قنداق شدن و جوانا یه لباس بیمارستان پوشیده .
عکس متعلق به روز تولد دومین دوقلو ها ، ارنست و دوریسه . دوقلو های فرفری با موهای نارنجی که الان با جیغ و داد دور خونه می چرخن و بازی می کنن .

سومین عکس یه طورایی بیشتر از بقیه عکس ها قفسه سینه هری رو تنگ می کنه .
یه عکس کوچیکه از لویی و دوست صمیمیش کالوین که هر دو لباس قرمز پوشیدن و میشه حدس زد باید دبستانی باشن .
لبخند بزرگ لویی دماغ گردش رو دکمه ای تر می کنه و وقتی هری می خواد اجازه بده اولین اشکش بریزه ، صدای کشیده شدن چیز زمختی رو روی چوب های کف خونه میشنوه .

سر مرد ناخود آگاه می چرخه و بعد اون موهای قشنگ فرفری و چشم های عمیق سیاه رو می بینه .

کلیفورد ، سگ لویی ، کنار هری می ایسته و مرد اجازه می ده سگ آروم نوک انگشت هاش رو بو بکشه .
کلیفورد با مهربونی ناخواسته ای که توی چشم هاش هست به هری خیره می شه و مرد میدونه که اون سگ هم اندازه کل خانواده ناراحته .

JANUARY [L.S]Onde histórias criam vida. Descubra agora