༄1

3.8K 121 47
                                    

هی گایز من اومدم. میدونم دلتنگم بودین بیاین یکی یکی بوستون کنم!

لویی بعد از دوساعت که رفته بود بیرون اومدو گف
تمام اعضای خونه ولو شده روی مبل ها بودن لیام سرش تو گوشی بود ،زین داشت کانال های تی وی رو بالا پایین میکرد و...
اوه اصلی ترین فرد رو یادم رفت هری ک داشت مجله ک عکس دخترای با لباس زیر حتا بدون لباس رو نگاه میکرد!
لویی:واو چ استقبالی!

_همینه ک هس از فردا اینم نیس

زین با خستگی ک الان جاشو به غرور داده بود گفت

لویی چشم غره ای تحویلش داد و رفت نشست کنار دوست پسرش ک انگار اصن متوجه اومدنش نشده بود!

و لیام ک با شیفتگی خاصی ب کراش لجباز و مغرورش نگاه میکرد. لعنتی اون دیگ باید زبون باز میکرد و میگفت البته ک باید یاداوری شه ک همه حتا زین هم میدونه لیام روش کراش داره!اون پسر خیلی باهوش نی فقط لیام یکم خنگه.

لویی:اوه الکسیس؟سیریسلی هری؟
هری:ها؟اوه!آها تو کی اومدی؟
اینو گفت و خودش رو تو بغلش جا کرد لویی اینبار بی تفاووت رو به زین و لیام گفت:
^خب گایز من فک میکنم هممون به یه مسافرت کوتاه نیاز داشته باشیم ؟هومم؟
زین_واو لویی هیچ وقت ب داشتنت انقد افتخار نکردم پسر!
و انگشت شستشو با لبخند جذابش به لویی نشون داد.
^اوه تنکس..آها یه چیزی فردا صبح حرکت میکنیم میزنیم ب دل جاده اوکی؟
~تنکس لویی منم دوست دارم!
هری گف و لویی زیر گوشش آروم زمزمه کرد:
^یه چادر دونفره و........
باعث شد هری" هومیی"زیر لب بگه

زین بی صبرانه منتظر بود ولی لیام یکم استرس داشت چون خیلی زود میخاستن برن و یکم عجیب بود!
زین_هی لی تو خوشحال نیستی؟
+اوه گاد چرا نباشم ؟
_اخه..هیچی بیخیال... مطمئنم بهمون خوش میگذره پسر.

=========

+هولی شت... لویی طبیعت به این بزرگی رو ول کردی مارو اوردی تو این لونه عنکبوت؟!

لیام گفت و با چندش به دو رو برش یه نگاهی انداخت.
زین که باهاش موافق بود سرشو تکون داد و لویی با مظلومیتی که خودشم نمیدونست از کجا اومد به چشمای هری زل زد.

هری_کاماان چیزی نیس خیلیم خوبه...

و سعی میکرد با پاش چنتا عنکبوتی که لیام و ترسونده بودن و دورتر پرت کنه

لویی:خب اینم حل شد حالا چادر بزنیم...

تا شب کلی کار انجام دادن و خوش گذروندن... ولی هیچکدوم متوجه نگاهای زین به لیام نشدن.

============

_هی کی میاد جرات حقیقت بازی کنیم؟

همه موافقت شونو اعلام کردنو لیام رفت تا بطری رو از تو سبد بیاره

لویی با خنده شیطونش به زین یه چشمک زد و به لیام اشاره کرد.زین متوجه منظورش نشد...

حالا لیام برگشته بود و همشون یه دایره کوچیک درست کرده بودن

☾︎ 𝑳𝒊𝒕𝒕𝒍𝒆 𝑻𝒓𝒊𝒑 ☽︎Where stories live. Discover now