pt 6

7.2K 882 46
                                    

روی تخت عزیزش افتاده بود و پاهاش رو بالا پایین میکرد تهیونگ سره کار رفته بود و جیمین تو خونه تنها بود ...
از شدت بی حوصلگی ظرف توت فرنگی رو جلوش گذاشته بود و با توت فرنگی که خورده میشد حرف میزد ...
جیمین : ببین توتی عب نداره زندگی منم سخت بوده ولی خب تو خیلی بدشانسی که قراره خورده بشی ...چی اقای توتی من شمارو دوست دارم ....
و توت فرنگی رو چپوند تو دهنش دیگه واقعا خسته شده بود پس بلند شد  و تو خونه چرخی زد شاید میتونست تو لب تاپ ددی یکم کارتون ببینه ...
ولی خب لپ تاپ کجا بود ...قطعا اتاقه ددی ...تو دلش گفتو راه افتاد اونجا دستش رو دستگیره گذاشت و ...
جیمین : اما این کار زشته ...خب حوصلم سر رفته...
وارد اتاق شد ...
اتاق اسپرت و شیکی بود ...تخت با پتو های طوسی پوشونده شده بود ..‌
جیمین:  احتمالا تو کمد گذاشته ...
دره کمد رو که باز کرد یه چیزه عجیبی دید ...یه جعبه صورتی با ربان زرد ...
خب از یه روباه کوچولو و فضول چه انتظاری میشع داشت ...
جعبه رو اروم باز کرد و یچیزه پشمکی دید ...
جیمین : اممم این یه گله سره ؟؟؟!
اون توپ پشمکی رو برگردوند و سرش یه چیزه نوک تیز دید حسابی گیج شده بود تا چشمش خورد به دفترچه تو جعبه ...
متن دفترچه: 
اول پلاگ را با دقت مرطوب کنید و بعد از خارج کردن لباس ها آن را زیره باسن خود قرار دهید ...
جیمین : خب ...اممم.... احتمالا یه اسباب بازیه ...ضرری نداره که باید امتحانش کنم ...
جیمین کرم مرطوب کننده صورت تهیونگ رو برداشت و به سره کوچولو اون پلاگ زد ...
بعد اروم بیرون اتاق رو نگاه کرد ...
شلوار و شرتش رو دراورد تنها پوشش هودی بلند و بنفشش بود و جوراب های بلندش ...
خیلی اروم اون چیز رو زیرش گذاشت و خودش رو انداخت روش ....
یلحظه حس کرد نفسش قطع شد ....
جیمین : آااااایییییییی......
جیمین سعی کرد درش بیاره ولی می ترسید بهش دست بزنه .‌...
سره اون پلاگ خیلی کوچولو بود ولی برای  ورودی کوچولو تره جیمین به اندازه کافی بزرگ بود ....
رو تخت ددیش افتاد و همینطور که گریه میکرد منتظره ددیش شد ....درد از بین رفته بود ولی خب جیمین لوس بود ....

________

تهیونگ با خوشحالی بلیط سفره پنج روزه خودش و جیمینش رو داخل جیبش گذاشت ...برای سفر با بیبی کیوتش خیلی ذوق داشت ..تصمیم گرفت سره راه برای بیبیش یسری خرید کنه تا تو سفرشون نیاز به چیزی نداشته باشه ....
_______

جیمین با صدای در فین فینی کرد ...هنوز هم رو اون حالت افتاده بود و گریه اش با اومدن تهیونگ شدت گرفت ....
تهیونگ : جوجه زرده کجایی ؟؟؟ ... بیا ببین برات ....
تهیونگ با دیدن جیمین که روی تخت خودش افتاده بود و ...کشه هودیش رو سفت کشیده بود دوره سرش حسابی نگران شد ...
تهیونگ : حالت خوبه بیبی ؟
تلنگری بود تا دوباره اشکای جیمین سرازیر بشه و صدای ددی گفتنش تو خونه بپیچه ...
جیمین : ددی من پسره بدیمممم ببخشیددددد
تهیونگ اروم سمت جیمین رفت ...
تهیونگ : بیبی نمیخوای بگی چیشده ...
جیمین : اون چیزه رفته توممممم.....
تهیونگ تعجب کرد و ابروهاش بالا پرید هودی جیمین رو از باسنش کنار داد و چشماش با منظره روبروش چهارتا شد ....
باسن سفید و تپلش منقبض شده بود و پلاگ دم پشمکی وسطش به چشم میخورد ...
اروم دوطرف باسن جیمین رو فاصله داد...
جیمین : آیییی ...تروخدا ... میسوزه...
تهیونگ به ورودیش نگاهی انداخت و دید که سرخ شده و دوره پلاگ خیلی سفت منقبضه ...
تهیونگ : عزیزم خودت رو میشه شل کنی تا درش بیارم...
جیمین کمی خودش رو ازاد کرد ...
تهیونگ داشت کنترلش رو از دست میداد و نفس های عمیق میکشید ...اروم دستش رو به ورودی جیمین رسوند و بات پلاگ رو یدقه کشید بیرون ...
جیمین نفسش برای چند دیقه قطع شد و با جیغی ازادش کرد ...
جیمین:  ددییییییی.... خیلی درد میکنه ....
تهیونگ به سوراخش نگاه کرد که با هر نفسش باز و بسته میشد ...
زبونش رو اروم رو ورودی کشید ...
جیمین : اااهههههههه.....
تهیونگ اروم اون نقطه رو می بوسید و میمکید و زبونش رو داخلش میکرد ..‌
جیمین : ددی داره خوب میشه تند ترش کن
تهیونگ خنده ای کرد و زبونش رو تند تر وارد کرد ...
جیمین : آاااامممم...
باسنش رو به زبون تهیونگ چسبوند و خودش رو عقب جلو کرد تا اینکه دردش وایساد و اروم شد ...
تهیونگ:  دردت خوب شد بیبی من ...
جیمین : ددی ...
تهیونگ : جانم جوجه ...
جیمین : من دوستت دارم...یاااا صبر کن ددی من جوجه نیستم ... ولی میشه برام یه جوجه بخری ...
تهیونگ خنده ای کرد و یه گاز از لپ های جیمین گرفت ...
تهیونگ : من میدونستم که چقدر جوجه زرد دوست داری پس بهتره بری تو اتاقت رو ببینی ...
جیمین خنده ای کرد و بلند شد ...
_______

مشغول بازی کردن با بلوطی بود ...جوجه زردی که ددی براش خریده بود و یک لحظه از خودش جداش نمیکرد  حتی شب ها هم روی تخت خودش میخوابوندش ...
مشغول لاک زدن ناخن پاهای جوجه بود که تهیونگ بغلش کرد ...
تهیونگ : عزیزم وسایلت رو امشب جمع کن ...فردا صبح میخوایم بریم مسافرت  ...
جیمین : اخجوووون ... ددی ولی بلوطی هم میاریم دیگه ؟؟
تهیونگ : اره بیبی لباتو اویزون نکن ...
جیمین : چشم ددی ....
______
لوازم ارایشش رو روی تخت ریخته بود جوری مشغول فک کردن به این بود که کدومو برداره هرکی قیافه اش رو میدید انگار که داره تو آزمایشگاه علمی کار میکنه ‌....
جیمین : خب بلوطی ۱۲ تا بالم لب بنظرم کافیه ...
جوجه بیچاره جیکی کرد و پرید رو پای جیمین ...
جیمین : اوه تو میگی کمه ؟ ...باشه پس ۳ تا دیگه ...ام نه ۵ تا دیگه هم برمیدارم ...
هودی های رنگ رنگیشو هم برداشت به همراه شورت های میوه ایش
با صدای در از اتاق بیرون رفت ...
اون یه خانوم بود ...خیلی هم جذاب و خوشگل بود ...
رزی: تهیونگ اوپا ...سرکار نبودید نگرانتون شدم و همینطور برنامه های شرکت رو اوردم ...
جیمین نمیدونست چه حسی بود که مثل خوره به جونش افتاده بود ...
اون دختره خیلی قد بلند بود و به تهیونگش خیلی میومد ...
دامنش هم خیلی کوتاه بود ....
موقع رفتن رزی تهیونگ رو بغل کرد و گونش رو بوسید ....

______
جیمین: 
اون ددیه منو بوس کردددددد ؟؟!!!!!!
اصلا خیلی هم زشت بود ....
تهیونگ : جیمینی اماده ای ؟
جیمین اخمی کرد و روش رو برگردوند ...
تهیونگ : چیشده بیبی من ؟ ...
جیمین سریع برگشت و با خشونت بچگونش لبای تهیونگ رو بوس کرد و با صدای ملچ ملوچی جدا کرد ....
جیمین:  ددی ...تو نباید بزاری اون دختره بوست کنه وگرنه من ....امممم من ..چیز ...اهان ...منم میرم پیشه مایکل و پسره بدی میشم ...
تهیونگ : توله ...یبار دیگ این حرفو بزنی انقدر دلتو گاز میگیرم تا گریه کنی ... چشم دیگه نمیزارم کسی بوسم کنه حالا بخواب ... تهیونگ پتو رو روی جیمین و جوجه اش کشید و پیشونی جیمین رو بوس کرد ...
جیمین : بلوطی رو بوس نکردی  ..
تهیونگ خنده ای کرد ک نوک کوچولو بلوطی رو هم بوس کرد ...
جیمین خوابش برد و تهیونگ داشت به این فک میکرد که بعد از اومدن جیمین تو زندگیش تازه زندگی کردن رو یاد گرفته ....
چمدون هارو جلوی در گذاشت و خودش خوابید ....
فردا راهه طولانی رو تا ژاپن درپیش داشتن .....

_____
با اینکه ووت نمیدید من میزارم
ولی خدایی انقدر سخته ووت دادن
بدید دیگه 🥺🥺
💜🔮

little fox[Completed] Donde viven las historias. Descúbrelo ahora