pt 9

6.9K 793 40
                                    

عطسه ی کوچولوی دیگه ای کرد و تو جاش لرزید ..
از روزی که برگشته بودن سرما خورده بود و تهیونگ پرستاریش رو میکرد ...تقصیره خودش بود که مریض شده بود ..
وقتی رسیده بودن با تهیونگ به حموم رفته بودو و بعد لخت جلوی پنجره ی اتاقش خوابیده بود ..از شانس اونشب هم بادو طوفان شد ..
و حالا وضعش بدتر از این نمیشد ..
پیچیده شده تو یه پتوی صورتی که از نظره تهیونگ شبیه یه موچی توت فرنگی شده بود ..
دارلا اسمی بود که برای گربه ای  تو سفرش نجات داده بود انتخاب کرده بود ...چون اسمه مامانش دارلا بود و این گربه اونو شدیدا یاده مامانش مینداخت ... چیزه زیادی یادش نبود جز یه چهره محو و ...گوش های روباهی ..
جیمین : عطسهههههه*
تهیونگ شیره گرم رو تویه شیشه شیرش ریخت و بهش داد ..
انگار بیبی بوی کوچولوش وقتی مریض میشد خیلی حساس تر میشد و البته ..وابسته تر ..
چون کافی بود تهیونگ به آشپز خونه بره تا دوباره صداش بزنه ..
تهیونگ : مطمئنی که نمیخوای به دکتر بیای ؟
جیمین با فکر به آمپول و سروم و هرچیزه سوزن داره دیگه تنش لرزی کرد و با صدای گرفتش گفت ..
جیمین : نه نه تروخدا منو نبر ..
تهیونگ : باشه بیبی ترسو ..
_______
تلوزیون رو روشن کرد تا شاید کارتونه خوبی برای دیدن پیدا کنه که با دیدن مستند هیجان زده شد ..
چشماش خرگوش کوچولویی رو که میدوئید دنبال میکرد ..
و دلش برای جونگکوکیش پر میکشید ..
که یبار دیگه بغلش کنه و فوشای بد بد به خانوم جائه بده ..
نفهمید چیشد که گرگی اون خرگوشو شکار کرد و تو تصویر تلویزیون واضح نبود ولی جیمین با دیدن گردن خونی اون خرگوش جیغی زد و گریه هاش بالا گرفت ..
جیمین : اون کوکی منو خوردددد
جیمین : ددییییی
تهیونگ سراسیمه از اتاقش بیرون اومد و با دیدن وضع جیمین سریع بغلش کرد ..
تهیونگ : هیشش بیبی چیشده ..
و بوسه های کوچولویی رو پیشونیش میزاشت...
جیمین : اون گرگه بدجنس کوکی منو خورد ...وااای خدا خونش اومده بود ...
سرش رو تو بغله تهیونگ چپونده بود و زجه هاش دله هرکسیو آب میکرد ..
فوری کنترل رو برداشت و تلویزیون و اون برنامه لعنت شده رو خاموش کرد و زیره لب فوشی به اون گرگو خرگوشو و مستند داد ..
تهیونگ : کوکی دیگه کیه ؟
جیمین با انگشت نوک دماغ کوچولوشو پاک کرد و فین فینی کرد ..
جیمین : ددی اون دوستمه تو پرورشگاه ..اون خیلی مهربونه و یه هیبریده خرگوشه ...همیشه پیشم بود ولی من یه ماهه ندیدمش ..
دلم خیلی براش تنگ شده ددی ..
تهیونگ سعی کرد جلوی حسادت کوچیکی تو دلش بوجود اومده بود رو بگیره و بیبیش رو دلداری بده ..
برای اروم کردنش گوش های بزرگ و نارنجیشو نوازش کرد و خاروند که جیمین اروم شد و سرش رو سینه ی ددیش گذاشت..
تهیونگ : چطوره بریم دنبال جونگکوک و یه هفته بمونه پیشت ..
مدرسه هاتونم که باز نیست ..
جیمین : راس میگی ددیییییی ؟! تو خیلی مهربونی و من عاشقتمممم..
تهیونگ خنده ی مستطیلیشو تحویل بیبیش داد و بلند شد ..
تهیونگ : پس پاشو حاضر شو که بریم دنبال خرگوش کوچولوت ...
جیمین خنده ای کرد و با خودش فکر کرد قطعا ددیش نمیدونه خرگوش کوچولوش یه پسره عضله ایه قد بلنده که رو دستش تتو داره و فوشای بد میده و تنها ویژگی هیبرید بودنش گوشای خرگوشی طوسیش و دمه گردالی و پف پفیه طوسیشه ...
_______
تو راه مدام رو لپ های تهیونگ بوسه میزد و ازش تشکر میکرد و نمیدونست با اینکارش کارخونه پشمک سازی تو دله تهیونگ راه انداخته ...
جلو دره پرورشگاه وایسادن و جیمین با ذوق پیاده شد و بدو بدو به سمت در رفت که یهو اون خانوم جائه عوضی جلوش رو گرفت ..
خانوم ج : اووو ببین کی برگشته .. ددی جونت بعده استفاده کردن و همخوابگی باهات مثل دستمال پرتت کرد بیرون .. اخی ولی ما دیگه برای پسرای دست خورده جایی نداریم ...
تهیونگ : البته فک کنم اینجا نیازی به شما نداره ..
و دکمه ی ضبط صدا رو زد و تمومه حرفایی که به جیمین زده بود پخش شد ...
خانوم ج : اووو کیم تهیونگ شی ..من فقط داشتم شوخی میکردم ..
تهیونگ : خانوم فردا پسفردا تو دادگاه میبینمتون ‌...
و دسته جیمین که بغضش رو قورت داده بود گرفتو به داخل رفت ..
_______
وارد اتاق خودشون شد و بوی همیشگی اتاق رو استشمام کرد ..
بویی که ترکیبی از‌ شامپو بدنه جونگکوک و غذا های سالن غذا خوری بود ...
جونگکوکش روی تخت خوابش برده بود و مثل همیشه لخت بود ..
اروم به سمتش رفت با دلتنگی نگاهش کرد ...
دسته قوی عضله ایش رو گرفت و بوسه ای روش زد تا اینکه بغضش ترکید و صدای گریه اش کوکیو بیدار کرد ...
جونگکوک : کدوم احمقی بالا سره من داره زار ....
جونگوک : خدای من جیمین ..تویی ..لعنتی دلم برات تنگ شده بود ..
و به سرعت پایین پرید جیمین رو تو بغلش گرفت و عطره خاص و همیشگی تنش رو بو کرد ..
جونگکوک : میدونی چقدر منتظرت بودم ..بدجنس ..تو نبودی من هر روز صبح خواب میموندم ..
جیمین توانایی حرف زدن نداشت و فقط تونسته بود کوکیش رو بغل کنه و لپای چالدارش رو بوس کنه ..
جیمین : متاسفم کوکی .. میشه وسایلت رو جمع کنی و با من بیای قراره یک هفته پیشه من بمونی ..لطفا نگو نه ..
جونگکوک : اخه...
جیمین : لطفاااا
جونگکوک : لعنت ... نقطه ضعفمو میدونی ..خیلی خب خودتو شبیه خره شرک نکن میام ..
و پشتبندش جیمین جیغی کشید و از گردنش آویزون شد ...
جیمین  : نمیدونی که چقدر عاشقتم...
تهیونگ تازه وارد اتاق شد و با حرفی که از جیمین کشید حسه حسادتش بیشتر شد ...
تازه چشمش به خرگوش کوچولویی که جیمین تعریف کرده بود خورد ..
خب ..اون خرگوش بود ..ولی کوچولو نه ..بیشتر بهش میخورد هیبرید گرگ باشه تا خرگوش ..ولی دندونای خرگوشیش و گوشاش چیزه دیگه ای میگفتن ..تقریبا هم قده تهیونگ بود ولی هیکلش کمی کوچیک تر ..
________
از لحظه ای که تو ماشین نشسته بودن جیمین یلحظه هم جونگکوک رو ول نمیکرد و مدام از گردنش آویزون بود ..
کوکی : جیمین گردنم کنده شددددد ....عینه کوالا میمونه..
جیمین : ساکت باش .. من دلم برات تنگ شده بود خو ...
کوکی بغلش کرده بودو گوشاش رو می بوسید...
تهیونگ از آینه نگاشون میکرد و کمی حسه حسادتش بیشتر شده بود ..جوری که اون گوشاش رو بوس میکرد کاره تهیونگ بود ولی حالا اون‌ خرگوش تمام توجه جیمین رو برای خودش کرده بود ...
به خونه رسیدن و جیمین دسته جونگکوک رو مثل کش اینور اونور میکشید تا اتاقش و خونه رو بهش نشون بده ..
تا اینکه جیمین بعد از خوردن ناهار مثله یه بچه خوابش گرفتو رو صندلی آشپز خونه خوابید ..
تهیونگ بلندش کرد و رو تختش گذاشت و پتوی توت فرنگی ایش رو تا گردن بالا کشید تازه خوب شده بود و دلش نمیخواست دوباره سرما بخوره ...
لباس رو اروم بوسید و شب بخیر گفت ...
جیمین : ددی ...
تهیونگ : جانم ؟!
جیمین : دارلا و بلوطی رو هم بو.....
و حرفش نصفه موند چون خوابش برده بود ..
تهیونگ خنده ای کرد سره جوجه کوچولوش رو بوسید و دارلا رو هم همینطور و از اتاق بیرون اومد ...
کوکی : دوسش داری ؟
تهیونگ : خب ... اره ..
کوکی : فقط برا سکس ؟
تهیونگ کمی متعجب شد این بچه بیشتر از سنش می فهمید...
تهیونگ : من هنوز حتی کاری باهاش نکردم ...چون میخوام راضی باشه ... و اینکه انقدر پاکو معصومه که از روزه اول عاشقش شدم ...
کوکی : خوبه ... ولی اگر روزی بفهمم اذیتش کردی ..
تهیونگ : جونگکوک خوشحالم ک جیمین دوستی مثل تو داره ...که انقدر مراقبشی...
کوکی که کمی خیالش راحت تر شده بود سکوت کرد ...
تهیونگ : ببین کوکی پسفردا شب تولده جیمینه..
کوکی : بله میدونم ..
تهیونگ : خب من میخوام خوراکی  های مورد علاقش و چیزایی که به عنوان کادو دوست داره رو برام بگی ..
کوکی باشه ای گفتو شروع کرد ...
کوکی : تو خوراکی ها که بیشتر شیرینی جات رو دوست داره مثل رولت ها و شیرینی موچی و کیک های شکلاتی ..
تو کادو ها هم لوازم آرایش و عروسک و ..جوجه زرد ..
تهیونگ با دقت گوش میداد تا اینکه بلخره تموم شد بحثشون و با شب بخیری جدا شدند ...
تهیونگ تو اتاق جیمین رفت و اتاقش رو به جونگکوک داد که راحت باشه ..
جیمین لباش رو تکونی داد و ملچ مولوچی کرد ‌...
جیمین:  ددی ..
تهیونگ : بله ...
جیمین : برام فردا شکلات بخر ...
و دوباره خوابش برد ‌..
تهیونگ خنده ای کرد و لبای گوشتیو صورتیش رو بوسید ..
وقتی فهمیده بود تولده جیمینه یه نگرانی توش بوجود اومده بود اونم این بود که جیمین ۱۷ سالش میشه و وارد دوره هیت میشه..
و دلش نمی خواست رابطشون تو هیت باشه که جیمین چیزی جز شهوت نفهمه ولی کاری نمیشد کرد ..قرص های ضد هیت خیلی خطر ناک بودند ...
به چهر ه معصومش نگاه کرد و تصور کرد تو دوره هیتش چجوری شهوتش بالا میره و از تهیونگ درخواست سکس میکنه ..
بوسه ای رو پیشونیش زد و فکر کرد چجوری تو اون دوره با جیمین با ملایمت رفتار کنه...
لپ تابش رو برداشت مشغول سرچ کردن راجب هیته هیبرید های روباه شد ...
________

ووت یادتون نره 💜💜💜
سایلنت ریدر نباشید ووت دادن کاره سختی نیست بخدا 😉

little fox[Completed] Where stories live. Discover now