pt 16

5.9K 745 98
                                    

اوما میشه یزره از این مربا ها بدی برای دد..اهم برا هیونگ ببرم ..
اره عزیزم ببر و فقط تو پله ها نریز ..
جیمین : اومااا..من انقدرم بچه نیستم بزرگ شدم برا خودم ...
و بعد دستاش رو بالا اورد برای مادره تهیونگ که تو این چند روز خیلی باهاش مچ شده بود ، فیگوری گرفت که بیشتر خنده دار بود ..
پله هارو داشت با قدمای کوچیکش طی میکرد که یکی از جوجه هایی که تو جیبش گذاشته بود تپ افتاد پایین و صدای جیک خیلی بدی داد و باعث شد جیمین هول بشه و شیشه مربا رو بندازه اما چیزی که الان براش اهمیت داشت اون جوجه زردی بود که رو پله ها چپه شده بود و پاهاش رو تو هوا تکون تکون میداد ...
جیمین : واااای ددییییی ....جوجه ام افتاااااددد ..
تهیونگ که تو اتاق تازه بیدار شده بود و هنوز مغزش درحال لود کردن بود با صدای جیغ جیمین یهویی بلندشد و باهمون شورتش بیرون دویید ..
تهیونگ : چیشده بیبی ؟؟؟ جیمین منو ببین گریه نکن ..میگم چیشده ؟ ای خدا ..
اما جیمین بی توجه به حرفاش گریه میکرد و گاهی هم نفسش از گریه میرفت تا اینکه چشمه تهیونگ خورد به جوجه ی بدبختی که رو پله افتاده و خیلی سعی کرد جلوی خندشو بگیره ..
سریع به سمت اون جونوره زرد که از نظره تهیونگ خیلی چندش بود رفت و اون رو از گردن بلند کرد ..
جیمین : اونجورییییی نههههه ...میمیره..
و بعد دستاش کیوتشو اورد اون جوجه رو گرفت که بیشتر شبیه پنیر له شده بود تا بچه ی پرنده...
جیمین:  باید ببریمش دکتر ببین پاش تکون نمیخوره ..
تهیونگ : خب شاید استخونه پاش شکس...
ادامه حرفش رو با دیدن چونه ی  جمع شده ی بیبیش و چشمای لبریز از اشکش نگفت ..
تهیونگ :‌ عزیزم مامان من به تو ۲۱ جوجه داده و تو بلوطی رو هم داری ..
جیمین : اره ولی این خیلی گناه داشت .
تهیونگ : باشه عزیزم دیگه گریه نکن لطفا .. و بعد اون رو به حالت براید استایل بغل کرد و به اتاق برد ...
تهیونگ : بریم حموم ؟
جیمین دستی زد و پرید بالا که باعث بوجود اومدن لبخند شیطانی رو صورت تهیونگ شد : خب بیبی لباسات رو درار ..
جیمین لباس و شلوارکش رو همونجا انداخت و با لبه های شورت بامزش که عکس یه روباه کوچولو روش بود بازی کرد ..
تهیونگ با دیدن کیوتی روباه کوچولوش ضعف کرد و محکم تو بغلش چلوندش ..
جیمین : اییییی ... دردم اومد ..
تهیونگ : عب نداره روباه تپلی..
جیمین : هعععع ‌..به من گفتی تپل ؟؟؟؟؟؟
تهیونگ  : نه بیبی باتو نبودم حالا شورتتو درار و برو تو حموم .
چشمی گفت شورتش رو دراورد و دمه خوشگلش رو کامل تو معرض دید قرار داد ..
زیره دوش اب یخ وایساد و چشماش رو محکم بست همیشه خوشش میومد از اینکه روی گوشای پشمالوش اب یخ بریزه و اونا رو جمع کنه ددیش شورتش هم دراورد ..
انگشتاشو روی چشماش گذاشت و از لاشون یواشکی بین پاهای ددیشو دید زد ..
و با خودش فکر کرد که اون : بزرگه ، بلنده و کلی هم رگ روش رو پوشونده..
تهیونگ : چی رو نگاه میکنی بیبی ؟ هوم ؟
جیمین : من ..خب ..یچیزی رو پات بود ..
تهیونگ : چی ؟
جیمین : یه پشه الان رف ..
تهیونگ میدونست که جیمین به چی اونجوری خیره شده بود و لباش از تعجب به حالت او دراومده بود و همین باعث میشد کمی داغ بشه ...
بشین تو وان دارلینگ ..
جیمین اروم سمتش رفت اما دستاش هنوز رو دیکه کوچولوش بودن اما باسن توپر و درشتشو نمیتونست بپوشونه...
اروم توی وان سفید نشست و خودش رو جلو کشید تا ددی تهیونگش هم پشتش تو وان بشینه ..
بعد از اینکه هر دوتاشون سره جاشون قرار گرفتند جیمین به سینه ی تهیونگ تکیه داد و چشماش رو بست ..
تهیونگ : بیبی یچیزایی میخوام بهت بگم ..خوب گوش کن ..
جیمین : چشم ددی ..
تهیونگ : اون خانومه که اومد هم مادره بکهیونه هم همسر سابق من اما کسی نمیدونه ما طلاق گرفتیم و ...
جیمین : برا چی به کسی نگفتی ؟
تهیونگ لباش رو محمکم گاز گرفت : مگه نگفتم گوش کن بیبی ..
جیمین : ببخشید ..ولی دردم گرف ..
تهیونگ : و خب امشب هم تولده یوناعه ..
جیمین : برا چی اسمشو میگی ؟
اینبار اسپنک محکمی بود که نصیب باسنش شد و باعث شد دوباره به سینه ددیش تکیه بده و چشماشو ببنده ..
تهیونگ : من مجبورم امشب یکارایی بکنم مثل اینکه بغلش کنم و الکی ..گوش کن ، الکی بوسش کنم عین بازیگرا که همو بوس میکنن
جیمین با شوک به تهیونگ نگاه میکرد اون فقط تهیونگ رو برای خودش میخواست ..بوسه هاش رو بغل هاشو و حتی بی حوصلگی هاشو و نمی تونست ببینه که یه دختری بیاد و همینجوری ددیشو ببوسه ‌...
جیمین : من اجازه نمیدم بهت...
تهیونگ : .........بیبی
جیمین : تو حق نداری کسی رو جز من ببوسی ..
اولین بار بود که عصبانیت بیبی کوچولوشو میدید و خب اون ترسناک شده بود ...
مثل یه روباه واقعی داشت غرش میکرد و گونه های تپلیش هم سرخ شده بود ..
تهیونگ : باشه بیبی اروم باش بغلش نمیکنم ..
و بعد صداش با بوسه ی خشنی که جیمین رو لب هاش نشوند خفه شد ...اون فسقلی داشت با این کاراش مالکیتش رو ثابت میکرد..
لباش رو فاصله داد و به تهیونگ نگاه کرد..
جیمین:  تو فقط برای منی ..دستای کشیده ات ، قده بلندت، و حتی بوسه هات ...
و بعد دوباره لب های تهیونگ رو که از شوک باز مونده بود گاز گرفت خودش رو روی پاش نشوند و خم شد عضوش رو بدست گرفت نیمه تحریک شده بود و جیمین فقط کمی سرش رو مثل گربه لیس زد تا کامل سفت سفت بشه و بعد خودش رو بلند کرد و با دست دیک تهیونگ رو وارده خودش کرد ...
جیمین : ایییی بزرگهههه ...
تهیونگ خواست خودش رو خارج کنه که با حرکات اغواگر جیمین مسخ شد و نتونست خودش رو کنترل کنه ...
تهیونگ: از ...از کی انقدر گستاخ شدی ..فاک ..و ضربه های محکمی به ورودیش میزد که باعث ایجاد امواج کوچیکی رو اب میشد ..
جیمین : از وقتی که تو خواستی اونو ببوسی ..
و خودش رو روی دیک تهیونگ بالا پایین کرد و سرش رو روی شونه های پهن ددیش گذاشت اروم دمه گوشش ناله میکرد ...
با اسپنکی که خورد سرش رو بالا گرفت و با چشمایی که دیگه خوی وحشیش خوابیده بود و همون موچی کوچولو توش بوجود اومده بود به تهیونگ نگاه کرد ...
تهیونگ : لعنت به این نگاهات ..تا عمق وجودم رو میسوزونه...
خنده ی لوندی کرد و با انگشت هاش روی بدن برهنه تهیونگ خط های فرضی کشید ..
بوی فورومون پرتغالی همه جا رو برداشته بود اما هیچ کدومشون قصد نداشتم از تو وان بیرون بیان و تهیونگ حتی دلش نمی خواست خودش رو بیرون بکشه ...
___________________

little fox[Completed] حيث تعيش القصص. اكتشف الآن