≡ حقیقتی گره خورده با ربان آبی ≡

2.2K 367 128
                                    

"آره همه اون ۱۰۰ تا شماره ناشناسی که بهت زنگ زدن و با هفت تیر تهدید به مرگت کردن مال من بود، به کجام که چه فکری کردی؟ فکر کردی جواب تلفنامو ندی مثلا بیخیالت میشم؟ یا میگم سرت شلوغه؟ تو پنج سال باهام همخونه بودی هوسوک وفقط یه بار بهت زنگ زدم، اونم برای اینکه تابلو چهره یونسونگ که یه سال کامل روش کار کرده بود تو خونه نقلی من و تو گم شده بود، و قطعا دست کسی جز تو نو نمیتونست باشه.. لعنتی حتی خود اینم یه سرنخ بود..یونگی احمق.. بگذریم.. حالا تو کل عمرم این دومین باریه که دارم بهت زنگ میزنم اونم نه یک باربا صدتا شماره مختلف و تو چجوری به خودت جرات بدی همچین مسئله مهمی رو نادیده بگیری؟ اونم وقتی میدونی اگه من با اختیار خودم استخونامو بدم دست سگا بخورن به تو زنگ نمیزنم که به دادم برسی "

"باشه تند نرو یونگ.. متاسفم.. اولش اتفاقی بود و قطع شد، دفعه بعدش میخواستم جواب بدم اما دقیقا به همین شک کردم که چرا بعد این همه مدت بهم زنگ زدی، پس جواب ندادم و دیدم پشت سرهم ادامه دار شد، خب راستش یه کم ترسیدم و شماره هارو دادم دست نامجون، اونم گفت همشون بلافاصله سوختن..از کی رفتی تو کار خلاف من خبر ندارم؟ جیز"

"زر مفت نزن بحث ما الان این نیست.. خودت میدونی که.. اه.. جنستم کیفیت نداره دودش جا نیکوتین بو اگزوز میده.. "

"باز چی زدی یونگی؟ "

"هیچی.

یونگی سیگار پسر جوونی که رو که به روش نشسته و به ظاهرش میخورد مثل همه آدمهای اونجا ثروتمند و آدم حسابی باشه و سخت مشغول دید زدن دخترای وسط صحنه بود رو از دهنش کشید و تو لیوان مشروبش انداخت.

"اتاق سیگار اینجا ممنوعه پسر جون.. تکون بخور.. برو اونجا هرگهی میخوای بخور"

پسر پوزخندی عصبی در واکنش حرکت جسورانه بارمن ساده کلاب زد زد و دست هاشو روی میز کوبید

"میدونی الان چه گهی خوردی؟ کل زندگیتم بفروشی نمیتونی خسارتشو بدی، فکر میکنی کی هستی که به خودت جرات میدی برام تعیین و تکلیف کنی؟"

یونگی بی اهمیت به عصبانیت مشتریش، میکروفون گوشیشو میوت کرد و از گیلاس های آویزون از سقف کانتر دوتا برداشت و مشغول ریختن شراب سرخ رنگ داخلشون شد. پسر جوون که حسابی کفری شده بود کف دستهاشو محکم به سینه یونگی کوبید و به عقب هلش داد.

"با توهم عوضی..نکنه کری؟ "

یونگی بدون هیچ اثری از عصبانیت تو وجودش دوباره سرحاش برگشت و با حالت خنثی تو چهرش بهش خیره شد.

‌"اگر نوشیدنی میخوای با منه، اگرم دوربین شکاری میخوای تا هلوهاتو بهتر دید بزنی، برو سراغ مسئول بخش خودش "

"مثلا اگه نرم چه گوهی میخوای بخوری؟ "

"نمیخوام بهش فکر کنم چون قرار نیست جز چیزی ک من میگم اتفاقی بیفته"

Tʜᴇ Rᴏᴏꜰ ∥ ʏᴏᴏɴᴍɪɴ 🦋Where stories live. Discover now