Chapter 15 "n"

345 84 20
                                    

آهنگ پیشنهادی برای این پارت: Not about angels_Birdy

15:04
نوتیفیکیشن گوشیشو قطع نکرده بود که با صدای اون از خواب بیدار شه. لای یکی از پلکاشو باز کرد و ساعتو از روی صفحه‌ی گوشیش چک کرد.

باورش نمی شد انقدر خوابیده؛ هر چند بیشترین رکوردش بیست ساعت هم بوده.

صفحه چتشو باز کرد و نگاهی به لوکیشنی که لیام فرستاده بود انداخت و طبق معمول هیچی متوجه نشد.

16:02 Liam: Sent you a location
16:02 Liam: می بینمت

بلند شد و بعد دوشی که گرفت کمدشو باز کرد. خیلی وقت بود اون لباسارو ندیده بود.

دست آخر یه چیزی پوشید و بعد برداشتن سیگار و فندک و گوشیش، اتاق رو ترک کرد.

ماریا سینی به دست، سر راهش سبز شد. ذوق رو به وضوح می شد تو نگاهش دید. به سر تا پای زین نگاهی انداخت و گفت:
"برات غذا آوردم عزیز دلم..."

زین نگاهی به محتویات سینی انداخت و گفت:
"ممنونم ماریا ولی دیرم شده."

ماریا: "نمی شه که چیزی نخوری و بری!"

زین لبخندی زد و گفت: "تو راه یه چیزی می خورم."
ماریا ابروهاشو تو هم کشید و گفت: "لابد فست فود!"

زین بازم لبخندی به کلیشه های همیشگی خالش زد و یه سیب زمینی از توی بشقاب برداشت و بوسه ای رو گونه‌ی ماریا گذاشت و خونه رو ترک کرد.

ماریا با ناباوری دستی روی گونش کشید و به در خیره موند.

***
راننده با کلافگی گفت: "آقا مطمئنید آدرس همینه که گفتید؟"

زین با کلافگی بیشتر از اون، نگاه دیگه‌ای به لوکیشن انداخت و بعد گوشیو سمت راننده گرفت.

راننده بعد از چند ثانیه گفت: "این که وایت چپل خودمونه پسر! همینجاست."

گوشیو به زین پس داد و یکم جلوتر باز روی ترمز زد.
زین بعد از پرداخت هزینه پیاده شد و با تعجب به ساختمون زیبای رو به روش خیره شد.

با قدمای آروم سمت ساختمون حرکت کرد و وارد شد.
هیچ از کارای لیام سر در نمی آورد. آخه تو نمایشگاه هنری؟ سریسلی؟

تک به تک گوشه های مختلف گالری رو گشت و حتی فکر اینکه می تونه به لیام زنگ بزنه هم از ذهنش عبور نکرد.

بعضی جاها محو تابلوهای نقاشی می شد و باز به راهش ادامه می داد.

دست آخر، لیام رو از پشت و در حال نگاه کردن به یکی از نقاشی ها شناخت.

نفسشو با صدا بیرون داد و دستاشو تو جیبش فرو کرد و آروم آروم سمت لیام رفت. درست کنارش ایستاد و به نقاشی خیره شد.

لیام زمزمه کرد: "قشنگه نه؟"
زین: "اوهوم... خیلی."

لیام نگاهشو از تابلو گرفت و به زین نگاه کرد و کاملا ناگهانی گفت:
"زندگی هنر نقاشی کردن بدون پاک کن است."

𝘉𝘦𝘢𝘶𝘵𝘪𝘧𝘶𝘭 𝘦𝘺𝘦𝘴, 𝘉𝘦𝘢𝘶𝘵𝘪𝘧𝘶𝘭 𝘭𝘪𝘦𝘴Where stories live. Discover now