🔴PART '16'🔵

424 102 18
                                    

یونگی از پشت میزش بلند شد و بهشون اشاره کرد بشینن و خودش هم روبروشون نشست...

÷"بهتری؟"

ناخودآگاه از تهیونگ پرسید و پسر معذب سر تکون داد...

÷"خب... چی باعث این افتخار شده که دوتایی تونو توی دفترم ببینم؟"

+"ببین یونگی... بدون مقدمه می گم چون می دونی از مقدمه چینی و اینا خوشم نمیاد... امروز با تهیونگ یه تصمیم هول هولکی گرفتیم... یعنی من از دیروز دارم بهش فکر می کنم و امروز با تهیونگ هم مشورت کردم و قبول کرد... به خود وروجک هم گفتیم و موافقه... می خوایم اگه می شه... سرپرستی وروجک رو بهمون بدی..."

یونگی هنگ کرده بود...

÷"وروجک کیه؟"

_"منظورمون می هیه..."

÷"یعنی می خواین ازم بگیرینش..."

با اخم غلیظی سؤالشو پرسید...

+"یونگی... تو می تونی هروقت خواستی بیای و ببینیش... باشه؟اما اون بچه از اینکه فکر کنه پدراش ولش کردن و روی دوش دو تا غریبه افتاده و یه بار اضافه ست ممکنه زجر بکشه... الان سنش کمه ولی بعدش چی؟هوم؟نمی گه چرا باباهام ولم کردن؟نمی گه چرا شماها منو بیشتر از کسایی که تو این دنیا مسئولیت منو قبول کردن دوسم دارین... من روی احساسات تو اسم نمی ذارم... احساسات تو صادقانه و کامله... اما اون دوتا بابا داره... با چیزایی که من از وروجک شنیدم جیمین خیلی باهاش بد رفتاری می کرده... نمی تونی انقدر خودخواه باشی یونگی..."

÷"کوک... خودت می گی... جیمین بهش اهمیت نمی ده... اگه اونو بگیری ضربه ای نمی خوره... روح منه که خورد می شه... لطفا کوک... اون دختر هوسوکه..."

جونگ کوک شُکه با چشمای درشت به یونگی نگاه کرد...

اما هوسوک که بچه ش با همسرش مرده بودن...

÷"می دونم بهت چی گفته... به همه همینو گفت و بچه رو داد به من... کوک اون تنها چیزیه که ازش دارم... لطفا..."

+"یونگ... با وجود جیمین تنها چیزی که ازش داری رو نابود می کنی... قول می دم... قول می دیم ازش خوب مراقبت کنیم... باشه؟"

یونگی چشماشو بست...

حق با کوک بود...

این چند روز که می هی نبود جیمین زیادی مهربون شده بود...

÷"اگه بخوام ببینمش...می ذارید؟"

با لحن مظلوم یونگی کوک متعجب شد...

اون هیونگی که تو مدرسه می شناخت اصلا این شکلی نبود...

This is my justice(KV)_1✔Where stories live. Discover now