🔴PART '26'🔵

357 83 35
                                    

تهیونگ با شنیدن کلمه پدر از جانب جونگ کوک با چشمای درشت سمت پسر چرخید اما جونگ کوک تمام حواسش پیش پدرش بود...

مرد به دست پسرش که روی شونه ی اون پسرِ هرزه بود نگاه می کرد و جوابی به سؤال جونگ کوک نداد...

+"کم کم دارم فکر می کنم داری به حریم شخصیم وارد می شی..."

÷"کم کم حس می کنم داری قانونامونو زیر پا می ذاری جونگ کوک..."

اخمای کوک با این حرف تو هم رفتن...

+"چطور؟"

÷"جدیدا سگای ولگرد رو تو خونه ت ول کردی و باهاشون رابطه داری... این جزو قوانین مون نبود..."

+"ببخشید که اینبار اون سگای خوشگل و تمیزی که تو واسم میوردی رو قبول نکردم... اما اگه یه بار دیگه بهش همچین چیزی بگی کاری می کنم در عرض 30 ثانیه جلوش زانو بزنی... می تونی امتحانم کنی..."

آقای جئون اخماشو تو هم کشید...

÷"یه پسر خوب واست درنظر گرفتم جونگ کوک... فقط کافیه اونو قبول کنی تا بتونی برگردی خونه... چطوره؟"

تهیونگ با شنیدن این حرف بغض کرد...

نمی تونستن همچین کاری باهاش بکنن...

اون تازه به حضور کوک تو زندگیش عادت کرده بود...

شاید خود خواهی بود اما می خواست پسرو برای خودش نگه داره...

از جاش بلند شد...

شاید حرکت ضایعی بود اما نمی تونست بشینه و ترک شدنش توسط پسرو تماشا کنه...

با گرفته شدن دستش نگاهی به جونگ کوک که با اخمی از سر جدیت نگاهش می کرد انداخت...

_"فکر کنم بهتر باشه من برم... بحث خانوادگیه جونگ کوک..."

کوک دستشو محکم تر گرفت...

+"مگه تو خانوادم نشدی؟پس..."


با شنیدن صدای در حرف جونگ کوک نصفه موند...

جونگ کوک به مبلی که پدرش روش نشسته بود نگاه کرد و با دیدن اینکه پدرش "پارک" آرومی گفت و خم شد برگشت و با دیدن جیمین و آقای پارک فورا کنار تهیونگ ایستاد و هر دو احترامی به مرد خوشپوشی که با دلتنگی به تهیونگ نگاه می کرد گذاشتن...

آقای پارک لبخندی زد و رو به همکار قدیمی و سخت گیرش کرد...

*"انگار پسرت فقط بلده قلب پسرهای منو بدزده جئون..."

آقای جئون با گیجی نگاهی به همکارش انداخت...

متوجه نمی شد که چرا از لفظ پسرها استفاده کرده...

مگه اون یه پسر بیشتر داشت؟

مگه پسر دیگه ای جز جیمین داشت؟

تهیونگ اما با شنیدن این حرف به مردی که حدس می زد پدرش باشه نگاه کرد...

لعنتی اونا خیلی شبیه هم بودن...

مرد رو به روش یه ورژن پخته تر از خودش رو براش به نمایش گذاشته بود...

حس می کرد نمی تونه روی پاهاش وایسه...

این مرد چطور می تونست بهش نگاه کنه و شرمنده نباشه...

با حس این که دیگه پاهاش نمی تونن وزنشو تحمل کنن زانوهاش خم شد و چشماش سیاهی رفت و بعدم حس سبکی مطلق...

جونگ کوک از گوشه چشم به تهیونگ نگاه می کرد...

می دونست اون پسر انقدر باهوش هست که با همون حرف کوچیک هم می تونست بفهمه اون مرد پدرشه...

با دیدن این که تهیونگ تعادلشو از دست داد فورا عکس العمل نشون داد و قبل از اینکه سرش به زمین برخورد کنه اونو گرفت...

با دیدن چشمای بسته و صورت مثل گچ پسر ترسی به جونش افتاد...

چند تا سیلی نه چندان آروم به گونه پسر زد که تهیونگ چشماشو باز کرد...

با دیدن چشمای بازش لبخندی از سر شوق و آرامش زد...

واقعا نمی خواست پسرو به بیمارستان ببره...

می ترسید دکترا بهش بگن که اگه جراحی نشه می میره و دیگه فرصتی نداره...

البته که ترسش کاملا حقیقت داشت...

-_-_-_-_-_-

هاییییی👋...

ورود پدر تهیونگ رو بهتون تبریک میگم...

خیلی آدم ناخشیه بعدا میبینید...

البته شخصیت جالبی هم داره...

یه شخصیت باهوش اسکل داره خلاصه...

بچم تهیونگی غش کرد😭...

مادر بمیره براش😭...

خب باید بگم که الانم بین دوتا کلاسم اومدم دارم میذارم😬...

ساعت 12 تربیت بدنی داریم😕...

کی رو دیدین ورزش آنلاین بره!؟؟؟اونم 12 ظهر!!!!

خلاصه که بدانید و آگاه باشید که دانشگاه یکم زیادی مزخرفه😶😕...

ولی دوسش دارم😍(خود درگیرم😂)

لطفا ووت و کامنت یادتون نره هااااا😘

وضعیت پارت قبل :
64👀
21⭐
31💬

شرط این پارت = 39⭐

Love you all💜

Z.J😉

This is my justice(KV)_1✔Where stories live. Discover now