part 33

221 63 45
                                    

'...ستاره سیاه دستگیر و برای بازجویی به وزارتخانه منتقل شد. در این میان دست راست وی، الیو رزیر، از پایگاه گریخته و اکنون تحت تعقیب است'

لوهان خشمگین مشت محکمی روی پیشخوان کوبید و باعث شد هرکسی دورش ایستاده بود یکّه بخوره و از جاش بپره. خدای مرگ چند دقیقه طولانی به اخبار خسته کننده درمورد نحوه حمله به پایگاه فوق سرّی ستاره سیاه گوش نداده بود که تهش بشنوه الیو رزیر، کسی که با تمام وجود ازش متنفر بود، تونسته قسر در بره.

مردی که روی چهارپایه پشت پیشخوان نشسته بود و همزمان که چند برگه رو از دستگاه چاپ در می اورد و به اخبار گوش می داد به این حرکت لوهان معترض شد:

_ این پیشخوان همین جوریش هم قدیمیه خدای مرگ عزیز.

سپس رو به جیسو گفت:

_ باید یک رادیو برای خودت داشته باشی که هر وقت یک اتفاقی میوفته همه خراب نشید اتاق کار من.

جیسو شونه هاش رو بالا انداخت و گفت:

_ خوب به من رادیو نمیدن. خدایان مرگی که میان ازم کلید بگیرن وقتی صدای مجری های رادیو به گوششون میخوره عصبی میشن. میگن زیادی پر انرژیه.

مرد نیم نگاهی به تنها خدای مرگ درون اتاق انداخت و بعد از این که سرش رو با تاسف تکون داد به سمت برگه های جدیدی رفت که باید درون دستگاه چاپ میگذاشت. تیموتی به لوهان نگاه کرد و خدای مرگ رو در حالی یافت که در حال خودخوری و ور رفتن با یک دسته از موهاش بود.

_ نگران نباش، جنبش منحل شده و به زودی اون سایکو هیز رو هم دستگیر می کنن

لوهان انگشت هاش رو در موهاش فرو برد و خیلی عصبی به عقب هُلشون داد. دلشوره عجیبی داشت. با این که جای (اسمت) امن و امان بود همچنان احساس خطر می کرد و فهمیدن این که الیو رزیر هنوز دستگیر نشده قضیه رو بدتر جلوه می داد.

جیسو پرسید:

_ به نظرت اگر از اسحاق بخوام همراهش برگردم وزارتخونه تا سوهو رو ببینم عصبانی میشه؟

لوهان بلافاصله گفت:

_ امروز خیلی کفریه. دیدی چطوری با چشم هاش نزدیک بود منو پاره پوره کنه؟!

_ تو این مورد بهش حق میدم. پیرمرد بیچاره همین که به خاطر خبر تو و (اسمت) سر به بیابون نذاشته خودش خیلیه.

با پیش کشیده شدن اسحاق تیموتی پرسید:

_ راستی، به نظرتون اسحاق با (اسمت) چیکار داره؟

جیسو اولین حدسش رو بلند بیان کرد:

_ شاید میخواد (اسمت) رو ارشاد کنه؟ مثلاً بهش بگه قرار گذاشتن با یک خدای مرگ آخر و عاقبت نداره و از این حرف ها.

به نظر تیموتی این کار واقعاً از واجبات بود؛ هرچند که افکارش رو به زبون نیوورد چون ترجیح میداد تا اطلاع ثانوی با لوهان وارد بحث جدیدی نشه و برای یک روز لعنتی هم که شده از آرامش لذّت ببره. همین لحظه مردی که مسئول چاپ و کپی اسناد و مدارک بود صدای رادیو رو زیاد کرد و با هیجان گفت:

Death GOD (Luhan X Reader) ✔Where stories live. Discover now