33

513 84 30
                                    

P.33

با سردرد از خواب بیدار شد البته اگه این چند ساعت رو میشد بعنوان خوابیدن در نظر گرفت اون خوابید بود کمتر از ۲ ساعت خوابیده بود

کم کم تمام موضوعات روز براش روشن شدن

تنهایش حرفای شوهرش همشون توی سرش سروع به رژه رفتن کردن حتی به جین اجازه پلک زدن یا نفس کشیدن نمی دادن احساس میکرد همین الانه که میخواد همه چیز رو بالا بیاره

باید میفهمیدم دقیقا نامجون چیکار کرده

شایدم این فکرا مسخره بودن باید از ذهنش بیرونش میکرد

اون حتی هیچ دلیلی برای این فکرش که نامجون بهش خیانت کرده نداشت هیچ چیزی

اره جین با خودش گفت اره نامجون یه کار کرده ولی خیانت هرگز برای چی بخواد همچین کاری کنه مگه مشکلی براش داشت

یعنی جین مشکلی داشت که دیگه نامجون رو راضی نمیکرد ؟

یعنی فکر های تو سرش راست میگفتن ؟ باید جواب رو از کجا پیدا میکرد باید در کدوم خونه ای رو میزد و راهکار میخواست

نیاز به یه تکیه محکم داشت ولی نمی‌خواست جلو کسایی که بهش تیکه کردن

باید چیکار میکرد متوجه نشد

متوجه اشک هاش روی صورتش نشد میخواست داد بزنه  میخواست گریه کنه حتی دلیلشو نمی دونست

دلیلش این بود که نامجون فقط یه شب خیلی دیر به خونه رسیده بود و بعنوان یه مرد بالغ به بار رفته بود همه چیز عادی بود

عادی بود قبل از شنیدن حرف های اون
یعنی چه معنی داشت که بگه جین اونو ببخشه ؟

شاید بخاطر دعوا های بود که کرده بود
باید همین میبود نه چیز دیگه ای
اگه واقعا اون فکر توی سرش راست میگفت چی ؟

اکه واقعا نامجون بهش خیانت کرده بود چی؟

شاید سن جین زیاد شده بود شاید دیگه مثل قبل نبود مثل 

خیلی سعی کرد ذهنش رو اروم بکنه

اخرش با خودش گفت چه فرقی داره باید بشینم گریه کنم ؟

اشک هاش رو به سختی پاک کرد و از اتاق بیرون زد هیچ حرفی بین اون و تهکوک که توی اشپز خونه بودن رد نشد حتی امروز هیونگشون بیدار نشده بود که بیدارشون کنه همین باعث میشدن که عمق ماجرا رو بفهمن

جین صبجانه اش رو در سکوت عذاب اور خورد

دیگه نمی تونست تحمل کنه

میخواست داد بزنه شاید حالا که هیچ کس توی خونه نبود میتونست عصبانیتشو بیرون بریزه

شاید

باید با نامجون رو به رو میشد همین امروز هیمن ساعت باید باهاش حرف میزد

سریع لباس هاشو پوشید از خونه بیرون زد

4:55(𝑠𝑜𝑝𝑒)Where stories live. Discover now