𝑰𝒔 𝒊𝒕 𝑳𝑶𝑽𝑬?~𝐡𝐨𝐩𝐞𝐕

429 42 11
                                    



از فشار برای اینکه یه شاهزاده س و باید زیبا و بی نقص باشه مادام به خودش لعنت می فرستاد..اگر برای سفر اخرش انقدر پافشاری نمیکرد هیچوقت تو این بدبختی نمی افتاد

با اطلاعاتی که پیشکارش بهش داده بود باید ساعت8در سالن قصر حاضر می شد ولی حالا ساعت7.30بود و مثل اینکه ندیمه ها قصد نداشتن تنهاش بزارن..به سختی همشونو از اتاقش بیرون کرد و لبخند خبیثی به افکارش زد

-"وقتی اینطور لبخند میزنید ازتون میترسم پرنس تهیونگ"

-"امروز خیلی بیشتر باید بترسی مشاور پارک!"


***

سالن از مهمان ها و اشرافی که به جشن دعوت شده بودن پُر شد...همینطور شاهزاده هایی که برای بردن دل پرنس به اونجا اومده بودن همگی با نگاه های تیزشون به هم می پریدن

مشاور با دیدن اشاره ی مشاور پارک دست هاشو به هم زد تا حواس همه ی مهمان هارو به سمت راه پله ی بزرگ ورودی جلب کنه

-"پرنس تهیونگ وارد میشونددد"

با اعلام مشاور همگی ساکت شدن ولی لحظه ی ورود پرنس پچ پچ ها از سر گرفته شد چون شاهزاده دیگه اون لباس های چند دقیقه پیشو نداشت...با پیرهن شیری رنگ ساتن ساده و شلوار پارچه ایش پوتین های چرم راحتشو پوشیده بود و لبخند درخشانش نظر همه رو جلب کرده...بدون اون لباس های تجملی و سفت و سخت که شبیه عروسک نشونش بدن..تهیونگ میخواست خودش انتخاب کنه چطور اماده بشه نه این که مترسگ دست ندیمه ها باشه

دست هاشو پشت کمرش برد...تعظیم کوتاهی با لبخند درخشانش به جمعیت حاظر تقدیم کرد...سمت پدر و مادرش که با صورت های سرخ شده اماده ی کشتنش بودن حرکت کرد

-"بسیار زیبا شدید ملکه ی من..همینطور شما سرورم.."

-"به چه جرعتی اینکارو کردی؟؟؟"

مادرش با لحن تهدید گرش بهش تَشَر زد ولی در جوابش تهیونگ تنها لبخند بزرگ دیگه ای زد و قلب پدر و مادرش رو به تپش انداخت

-"ملکه ی من...استرس برای پوست خوشگلتون خوب نیست.. شما به سلیقه ی شاهزادتون شک دارید؟"

پادشاه دست های ظرف و زیبای پسرشو نوازش کرد و لبخند زد

-"قطعا پسرنس من از بهترین پسرهای کشوره و همتایی نداره.. امیدوارم بتونی زوج مناسبی برای خودت پیدا کنی و به محکم تر شدن سرزمینمون کمک کنی پسرم..."

اروم تر از قبل زمزمه کرد

-"از تیپ امشبت هم خوشم اومد..خیلی جذاب شدی پسرم"

میگید چرا با وجود پرنس بودن تهیونگ همچین برخوردی باهاش دارن و خبری از پرنسس های زیبا نیست؟جوابش ساده س

𝑶𝒏𝒆𝑺𝒉𝒐𝒕🔥Donde viven las historias. Descúbrelo ahora