part 05

388 68 12
                                    

موهای آبی رنگش رو گرفت و با یک حرکت به عقب کشید؛ دندون‌های پسر از درد روی هم فشرده شد و چشم‌هاش رو با عجز بست. نامجون خواست به حرف بیاد اما صدای غرش یونگی مانعش شد و فکر کرد اگه تنهاش بذاره ممکنه جلسه بازجوییش زودتر تموم بشه و تهیونگ بیچاره، زودتر از دست شکنجه‌های یونگی راحت...

- می‌دونی از اینکه احمق فرضم کنن متنفرم... از اینکه منو دور بزنی بیشتر متنفرم!
چرخید و جلوش ایستاد اما موهاش رو رها نکرد. صورتش رو در چند میلی متری صورت تهیونگ نگه داشت و نفس‌های داغ و تندش رو نفس کشید و با پوزخندی رعب انگیز زمزمه کرد، " تو کله‌ی من فقط یه سیم از این طرف کشیده شده اون طرف... اگه قطعش کنی، بد میشه! حرف بزن گوچی‌بوی... بذار به توافق برسیم وگرنه تو و دوست پسر گردن کلفتتو تیکه تیکه می‌کنم میندازم جلوی هلا! یا شایدم سر جونگکوکو بریدم و صبح زود توی ظرف صبحانه‌ات گذاشتم تا میل کنی..."
- بسه یونگی... دیگه داری تند میری!

نامجون بهش هشدار داد و مانع از پیشروی بیشتر شد؛ موهاش رو به طرز بدی رها کرد و سرش رو به عقب هل داد. به سمت نامجون چرخید و گفت، "تو برادرمی... وگرنه بدتر از این سر تو میومد که هیچی از اون دو روزی که نبودم و دیدیش، بهم نگفتی!"
- رفتن جیمین غیرعادی نبود! چی می‌خوای بشنوی مرتیکه!؟

تهیونگ به زحمت نالید و صدای دردمندش رو به گوش یونگی رسوند؛ آگوست‌دی سیگاری از توی جعبه فلزی روی میز برداشت و سریعاً آتشش زد؛ بعد از گرفتن کام اول، سیگار رو گوشه‌ی لب‌هاش که به پوزخند جمع شده بود، گذاشت و به سمت تهیونگ رفت؛ طنابی که دور تنش پیچیده بود رو بالاتر کشید تا کمر شلوارش رو بگیره و راحت‌تر پایین بکشتش؛ فریاد اعتراضی تهیونگ بلند شد و تعجب نامجون رو خفه کرد. اما در برابر تکون‌های شدید که می‌خورد تنها جوابی که نصیبش شد، خاموش شدن سیگار روی رون پاش بود.
از درد فریاد بلندی کشید و تمام فحش و ناسزاهایی که بلد بود، نثار یونگی کرد.
- این کمترین آسیبیه که به جیمین زدن... فقط بخاطر خفه خون گرفتن شما احمقا که رفتن و غیب شدن جیمین براتون عادی بود!
- فاک به اون مغزت یونگی... مگه تقصیره اینه؟

لوله کاغذی رو روی زمین پرت کرد و فریاد کشید، "تقصیر شماهاست که وقتی دیدین خبری ازش نیست به من هیچی نگفتین! اونقدری عرضه نداشتین که پیداش کنین حداقل به من می‌گفتین تا یه گهی بخورم!"
- مادرفاکر! لعنت بهت... با همین شلوار دراومده بهت تجاوز می‌کنم!
- دلت می‌خواد جنازه‌هات خوراکت بشن؟ اگه نمی‌خوای خفه خون بگیر و فقط بگو جیمین کجا رفته بود. توی حروم زاده می‌دونی جیمین کجا رفت... می‌دونی کجا دنبال مانگو رفته بود و نمیگی!

تهیونگ نفسی گرفته بود تا دوباره بحث کنه اما وقتی یونگی رو دید که روی زمین خیز برداشت تا سیگارش رو برداره، فهمید قصدش جدیه و شوخی نداره؛ قرار نیست بهش رحمی کنه و با اینکه مشخص نیست از کجا می‌دونه تهیونگ در جریان گم شدن جیمین و اینکه کجا رفته، هست، اما همچنان مصره تا از تهیونگ حرف بکشه...
دوباره سوختگی روی قسمت دیگه‌ای از پاش حس شد و فریادش رو خفه کرد.
- اگه حرف نزنی این بار یکی از دنده‌هاتو می‌شکنم!

Wicked GameWhere stories live. Discover now