دارای صحنههای مثبت ۱۸؛ درصورت سن کم یا جنبهی پایین با چشمهای بسته بخوانید.
- هوسوک تاپمامور جیمز بِیکر تیکهی آخر دوناتش روی توی دهانش گذاشت و سپس روی صندلی ولو شد.
قبل از اینکه بتونه نفسش رو از سر رضایت به بیرون فوت کنه، نگاهش به همکارش ماریا وایت افتاد و یک تای ابروش رو بالا داد. فقط نیمی از قهوهای که براش آورده بود رو نوشیده بود و دونات شکلاتی دست نخوردهاش مدام به جیمز چشمک میزد.لبهاش رو با زبونش تر کرد و گفت:«ماریا؟ نمیخوای دوناتت رو بخوری؟»
اما مامور وایت حسابی در افکارش غرق بود و دست به سینه و با اخمی غلیط، به اون سوی شیشه نگاه میکرد.جیمز تسلیم نشد و برای بار دوم صداش زد:«ماریا؟! الو؟»
زن جوان توی جاش پرید و به سمت همکارش برگشت:«چی؟»-«کجایی تو؟ میگم نمیخوای دوناتت رو بخوری؟»
ماریا پاسخ داد:«آ..آها.» مکثی کرد، گویا در حال سر و سامون دادن به افکارش بود:«یه چیزی برام خیلی عجیبه جیمز.»
مامور بیکر به خاطر اینکه به دومین و اصلیترین بخش سوالش بیتوجهی شده بود، لبهاش ورچید و تصمیم گرفت فعلاً قید شیرینی مورد علاقش رو بزنه. پرسید:«چی عجیبه؟»
ماریا توضیح داد:«سالهاست که مامور افبیآیم و مجرمهای زیادی رو دیدم و به سزای اعمالشون رسوندم...»
جیمز چرخی به چشمهاش داد و گفت:«خب؟»
-«و...ولی...»نگاهش رو از همکارش گرفت و دوباره به اونطرف شیشه دوخت:«ولی...هیچ کدومشون اینطور مشتاق بازجویی نبودن.»مامور بیکر متعجب شد، صاف نشست و رد نگاه ماریا رو دنبال کرد.
اونجا، داخل اتاق دلگیر بازجویی، مرد خوشقیافهی آسیایی با لبخندی عریض نشسته و با وجود دستهاش که میون حصار دستبند اسیر شده بود، بشکن میزد.
بیکر برخاست و دست به سینه کنار وایت ایستاد.
-«قرار بود توی همون بیمارستان ازش بازجویی شه، نه؟»
ماریا سری به نشانهی تایید تکون داد:«درسته. وضعیت جفت پاهاش خیلی وخیم بود. ولی با این حال خواست که به اتاق بازجویی بیارنش.»
-«عجیبه!»
-«خیلی! دکتراش به شدت مخالفت میکردن و اجازهی خروجش رو نمیدادن. به سختی تونستیم راضیشون کنیم. این مسئولیت پذیری دکترا حتی در قبال بیمارشون که یه قاتل سریالیه، دیوونم میکنه.»
سکوت کوتاهی بینشون شکل گرفت.
ماریا اضافه کرد:«و از طرفی دیگه، اصرارهای پی در پی یونگی مین شبهه برانگیزه.»جیمز از همه جا بیخبر پرسید:«چی؟»
-«نمیدونی؟»
-«نه!»
YOU ARE READING
A BLOODY DATE || SOPE
Fanfictionصفحه نمایشهای غول پیکر آسمون خراشهای شهر نیویورک، به جای نشون دادن بنرهای تبلیغاتی همیشگی، تصویر مرد ماسک پوشی رو به نمایش گذاشته بودند که با آواز کودکانه اما دیوانهوارش، وحشت رو به دل مردمان حاضر در خیابان انداخته بود. تنها کسی که اون بین مانند...