بوسه ها و کلمات

1.3K 301 235
                                    

سرش رو به دیوار تکیه میده و منتظر میمونه. عنکبوت با پاهای بلند و سیاهش اروم قدم میزد. کسی چه میدونست...شاید به پسر دیوانه ای نگاه میکرد که سد راهش شده‌.
قدم هاش اروم و ظریف سمت صورت هیون کشیده میشه و روی گونه های نرم و کبودش قدم میزنه. بک سرش رو از دیوار فاصله میده و بدنش رو روی تختش رها میکنه. به حشره ی نسبتا بزرگ نگاه میکنه که روی صورتش راه میره.

اون مظلوم و قشنگه. البته فقط از نظر بکهیون.

_رز کل اینجا رو تمیز کرد! از کجا این اشغالا رو پیدا میکنی؟

بک به صدای بم چان لبخند میزنه و اهمیتی نمیده که عنبکوت روی گردنش میره. نگاه چانیول به اون حشره ی لعنتی، پر از نفرته. جلو میره و میخواد عنکبوت رو بگیره اما پسر کوچیکتر اجازه نمیده:

"و همون رز خونشو خراب کرد. اون الان تنهاست. "

_تو هم تنها میشی اگه بذاری اون چیز کثیف رو صورتت راه بره. چون من قراره تا وقتی نندازیش بیرون و بعد صورتتو نشوری، طرفت نیام.

هیون نالید:

"فرض کن حیوون خونگیمه!"

یول چشم چرخوند و روی تخت نشست. دیگه کم کم داشت به رفتار ها و سلیقه عجیب اون پسر عادت میکرد:

"درد نداری؟"

هیون به نشونه ی منفی، سرش رو به اطراف تکون داد و جلو خزید تا پسر بزرگتر رو لمس کنه. نگاه مشکی یول بی حالت بود.
دست بک اروم رو گونه اش میاد و نازش میکنه:

"خسته شدی. نذاشتید کمک کنم تا باهم رنگشون کنیم."

و بعد خم میشه تا لب زیرین چان رو به دندون بگیره. لعنت...اون خیلی زیبا و وسوسه انگیز بود.
یه بوسه ی هات چیزی نبود که یول بدش بیاد و خودش کنترل بوسه رو بدست گرفت. زبون هیون رو بلعید و یه دستش رو زیر سرش برد.

حواسش بود لب های زخمی و ترک خوردش رو به خونریزی نندازه اما برای هیون مهم نبود و میخواست دندون های وحشیش رو هم لای بوسه جا بده.

انگشت های ظریفش تو موهای سیاه یول چنگ ملایمی زد و صورت هاشون رو محکم بهم چسبوند. عنکبوت دوباره روی دیوار برگشته بود و هیون الان که لب های چان رو داشت، دیگه به اون حشره فکر نمیکرد.

وقتی پای یول وسط بود، بک دیگه به هیچی اهمیت نمیداد. اون پسر بداخلاق مثل یه افسونگر یه روز توی تاریک ترین و به لجن کشیده شده ترین سیاهچال لندن، مغز و عواطف دیوونه وار هیون رو سمت خودش کشید و جایی مابین سیاهی چشماش حبس کرد.
از فاصله ی کمشون به لب های هیون نگاه کرد که از بوسه هاشون برق میزد. تاج ظریفی داشت و کنارش یه خال ریز بود.
خواست گونه اش رو بگیره اما یه کبودی دردناک اونجا بود برای همین مسیر دستش رو کج میکنه و پشت گردن بکهیون رو محکم میگیره تا راحت تر پسر کوچولوی سرکش رو کنترل کنه.

Aiden Where stories live. Discover now