ꜱʜᴏᴡᴇʀ

11.7K 2K 1.3K
                                    

سلام..؟


سکوت سنگینی بر فضا حاکم شد..
جنی نگاهی به جانگ کوکی که از خشم نفس نفس می زد انداخت و غر زد- پسره ی...

هوفی کشید و بی توجه به حرف جانگ کوک سرش را به سمت دیگری چرخاند..

درحالی که تهیونگ سعی در کنترل لرزش تن ضعیفش داشت، نا پدری اش نیشخندی زد-
آلفا جئون، خوش حالم کردید، ۴ میلیون؟

جانگ کوک درحالی که سعی در پنهان کردن خشمش داشت زمزمه کرد- فکر کردم گفتی...

نفس عمیقی کشید و سعی کرد رایحه ی تلخ شده از اعصبانیتش را آرام کند،
می دانست امگای کوچک با احساس رایحه ی تلخ او آزرده می شود..

مرد سعی در پنهان کردن ترسش داشت،
بهرحال همه جانگ کوک را می شناختند! آلفای اصیل زاده..

آهسته لب زد- خب بهرحال باید یه فرقی بین شما و بقیه باشه دیگه.. درسته؟؟

سکوت..
سکوت...

جانگ کوک خواست چیزی بگوید اما با شنیدن صدای قاطع جنی و درک جمله ی او با ابرو هایی بالا رفته به او خیره شد..

-برای همه مشتریات انقدر تفاوت قائل می شی آقای...
مرد آب دهانش را قورت داد- لی هستم...

( سخن نویسنده: منم کتان هستم.. ها ها ها )

جنی نیشخندی زد و ادامه داد- حالا هر کوفتی که هستی،
ما اون بچه رو می بریم و توام صدات در نمیاد..

نزدیک تر شد و زیر گوش مرد پچ زد- البته اگه جونت رو دوست داری!

آقای لی آب دهانش را قورت داد و خواست اعتراض کند، اما با صدای کشیده شدن
صندلی و بلند شدن جانگ کوک از روی آن رنگش طی آنی از ثانیه رنگ گچ دیوار شد..

جانگ کوک بی آنکه منتظر پاسخ مرد بماند به سمت پسرکی که گوشه کناری در
خودش جمع شده بود رفت و با کشیدن دستش اورا از بار خارج کرد..

جنی نیم نگاهی به رزی که با غم و لیسا که با کنجکاوی نگاهش می کردند انداخت و
بعد از انداختن نگاهی کوتاه به آن مرد از بار خارج شد..

و به راستی که پس از خروج جانگ کوک و جنی از بار..
افراد توانستند نفس حبس شده شان را آزادانه رها کنند..

***

سکوت سنگینی بر فضا حاکم بود..
تهیونگ سرش را پایین انداخته بود و سعی در مهار کردن اشک هایش داشت..

جانگ کوک که کلافه از رایحه ی خنک پسرک بود و تازه به خودش آمده بود رو به جنی لب زد-
چه غلطی کنم؟ تو، نگهش می داری؟

جنی بی توجه به او دست به سینه مقابل پسرکی که تمام این مدت گوشه ی مبل
در خودش جمع شده بود ایستاد- اسمت چیه؟

Don't Cry | KOOKVOù les histoires vivent. Découvrez maintenant